ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 14 شهریور، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 14 شهریور، 2020 آورده اند که : پسربچه اي بود که اصلاً نمي دانست دزدي يعني چه و به چه کاري مي گويند دزدي . اين پسربچه نيمرو و هرغذايي را که با تخم مرغ تهيه مي شد ، خيلي دوست داشت . يک روز که خيلي دلش مي خواست نيمرو بخورد به مادرش گفت : " مامان برايم نيمرو درست کن . " مادر گفت : " بعدا ً درست مي کنم . چون تخم مرغ هايمان تمام شده و بايد منتظر بمانيم تا مرغمان تخم کند ." پسر بچه که دوست نداشت به خاطر يک نيمروي ساده ، دو روز صبر کند ، از خانه بيرون رفت . همسايه آنها چند تا مرغ و خروس داشت که در مرغداني از آنها نگهداري مي کرد . پسربچه به طرف مرغداني رفت و از لاي نرده هاي مرغداني دو سه تا تخم مرغ برداشت و به طرف خانه شان به راه افتاد . اتفاقا ً ظهر بود و هوا گرم بود و همسايه ها در اتاق هايشان استراحت مي کردند . هيچ کدام از همسايه ها آمدن و رفتن پسر بچه را نديد و هيچ کس متوجه تخم مرغ دزدي او نشد . پسربچه با خوشحالي به خانه برگشت . تخم مرغها را به مادرش داد و گفت : بگير ، مادر اين هم تخم مرغ ، حالا برايم نيمرو درست مي کني ؟ مادر گفت : اي واي تخم مرغها را از کجا آوردي؟ پسر خنديد و گفت : از توي مرغداني همسايه . مادر به جاي اينکه به بچه اش بگويد : چه کار بدي کرده اي ؟ اين کار دزدي است و بايد تخم مرغها را به جاي اولشان برگرداني ، فکري کرد و گفت : کسي هم تو را ديد؟ پسر گفت : نه مادر کسي مرا نديد ؟ مادر با مهرباني گفت : باشد برايت نيمرو درست مي کنم ، اما يادت باشد که تو کار خوبي نکرده اي که از مرغداني همسايه تخم مرغ برداشته اي . پسرک فهميد همسايه ها نبايستي متوجه کارش مي شدند . چند روز بعد باز هم تخم مرغ نداشتند . پسرک اين بار پاورچين پاورچين به مرغداني همسايه نزديک شد و مراقب دور و اطراف بود که همسايه ها متوجه نشوند . به مرغداني نزديک شد ، چند تا تخم مرغ برداشت و با سرعت به خانه شان برگشت . وقتي كه تخم مرغها را به مادرش داد ، مادر اعتراضي نکرد . فقط پرسيد : همسايه ها تو را ديدند يا نه؟ و در ادامه با مهرباني گفت : پسرم کاري که کرده اي، کار خوبي نيست. چند دقيقه بعد نيمرو حاضر شد و مادر و پسر مشغول خوردن نيمرو شدند . کم کم پسرک بزرگ شد . گاه و بيگاه چيزي از اين و آن مي دزديد . چيزهايي را که دزديده بود ، يا به خانه مي آورد يا با دوستانش که مثل خودش بودند ، حيف و ميل مي کرد . چند سال بعد پسرک دزد که ديگر جوان بلند بالايي شده بود ، گرفتار شد . او به خانه اي رفته و شتري را دزديده بود و صاحبخانه و اطرافيانش او را دستگير کرده بودند . او که هرگز فکر نمي کرد گرفتار شود ، تلاش زيادي کرد كه از دست آنان فرار کند . اما هرچه بيشر تلاش کرد ، بيشتر کتک خورد . بالاخره دزد کتک خورده و نااميد را نزد قاضي بردند . قاضي بعد از آنکه جرم دزد ثابت شد ، گفت : طبق قانون بايد انگشتان دست دزد بريده شود . وقتي جلاد براي بريدن دست دزد آمد ، دزد فرياد زد دست نگه داريد ، به من کمي فرصت بدهيد ، مي خواهم مادرم را ببينم . به دستور قاضي مادر دزد را آوردند . دزد گفت : اگر قرار است کسي مجازات شود ، آن فرد مادر من است. چون او جلو دزدي هاي کوچک مرا نگرفت. او از من که فقط چند تا تخم مرغ دزديده بودم ، يک دزد حرفه اي ساخت. قاضي سکوت کرد . مادر به گناه خويش اعتراف کرد . دل قاضي به حال دزد بينوا سوخت و او را بخشيد. اما دستور داد مادرش را به زندان بيندازند . از آن به بعد هر وقت بخواهند بگويند اگر جلوي خطاهاي كوچك كسي گرفته نشود ، او مرتكب خطاهاي بزرگتر مي شود ، اين ضرب المثل را بكار مي برند : " عاقبت تخم مرغ دزد ، شتر دزد مي شود . " 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .