رفتن به مطلب

من به زبان شاعریم حرف میزنم....


BathaM

ارسال های توصیه شده

ساعت دو شب است که با چشم بی ‌رمق

چیزی نشسته ام بنویسم بر این ورق 

 

چیزی که سال‌هاست تو آن را نگفته‌ای

جز با زبان شاخه گل و جلد زرورق

 

هر وقت حرف می‌زدی و سرخ می‌شدی

هر وقت می‌نشست به پیشانی‌ات عرق

 

من با زبان شاعری ام حرف میزدم

با این ردیف و قافیه‌های اجق وجق

 

این بار از زبان غزل کاش بشنوی

دیگر دلم به این همه غم نیست مستحق

 

 من رفتنی شدم، تو زبان باز کرده‌ای!‌

آن هم فقط همینکه: ""  برو در پناه حق  ""

"نجمه زارع"

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آدمي كه از يه جايي به بعد فقط سكوت ميكنه

تبديل به يه آدم آروم نشده

فقط خسته شده از جنگيدن!

اونجايي كه منتظر جنگيدنش بودي ولي ديدي فقط يه لبخند بهت زد

بدون روزِ رفتنش نزديكه!

آدما وقتي برات ميجنگن يعني براشون مهمي و وقتي ديگه نسبت بهت بي تفاوت ميشن يعني دارن زندگي كردن بدون تورو به  خودشون ياد ميدن...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...