رفتن به مطلب

ماهي تُنگ بلور ...


mahi.goli

ارسال های توصیه شده

چقدر اين روزا حس و حال ماهى غريب توى تنگ رو دارم كه داشت به دختر بچه اى كه از بيرون تنگ براش شكلك در مياورد و ميخنديد و تازه براش اسم هم گذاشته بود، مات و مبهوت، نگاه ميكرد.

حيوونكى تازه جون گرفته بود كه بعد از اون همه تنهايى، يه دوست جديد پيدا كرده. سريع بالا و پايين ميرفت و هو هو ميكرد ، لب هاش رو نگو ، لبهاش خيلى بانمك ميشد،انگارى وقتى دختره رو ميديد بهش ميگفت دوستت دارم.

بقيه بهش ميگفتن 'عزيزم'،چقدر بانمكه ميخواد خودى نشون بده 'مثلا، منم هستم' ، تازه دختر بچه هم سرحالتر از بقيه روزا شده بود احساس مسئوليت ميكرد سر موقع برا 'موپوك جون' غذا ميداد كه يه وقتى خدايى نكرده بهترين دوستش مريض و گشنه نمونه .

عصر روز پنجشنبه بود...

كه يهو دل دختره ميگيره و ميخوادعروسك هاش رو به موپوك نشون بده ، صندلى رو مياره ميذاره زير پاش و تكيه ميده به ديوار و بالا ميره و ماهى رو توى دستاى ظريفش ميگيره  و دستاش رو قوس كرده روى هم ميذاره تا ماهى جايى رو نبينه تا عزيز دلش رو تو خيال خودش، سورپرايز كنه . توى هر قدمش هم به ماهيه ميگه تكون نخور عه! الان ميرسيم چقدر فوضول شدى موپوك! يهو جلو خرسى كه ميرسه ، دستش رو باز ميكنه و ماهى تو چشماى خرسى نگاه ميكنه و تو اون لحظه لعنتى نه ديگه آب ميخواد و نه چيز ديگه اى فقط به لحظات خوشى كه با بهترين رفيقش داشت، فكر ميكنه و آروم چشماشو ميبنده و ميخوابه.

#محسن_کارافکن

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...