BathaM ارسال شده در 23 مرداد، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 (ویرایش شده) یک وقتای هست که با یک نفر که به تو بد کرده، مدارا می کنی. پیش خودت فکر می کنی داری حرمت چیزهایی را که یک وقتی بوده، نگه می داری. اطرافت همه مستقیم و غیرمستقیم اشتباهت را گوشزد می کنند، اما تو تصمیم گرفته ای احترام گذاشتن را ادامه بدهی، و به تصویر ذهنی خودت پایبند بمانی، نه به اتفاقاتی که می افتد. بعد، یک شب آن آدم عزیز تمام پلشتی درونش را تف می کند توی صورتت. زردآب بدبوی ناسپاسی و دروغ و غرور و نفرت را. کلماتش اسید است و پوستت را آب می کند و می رسد به دلت، و بعد گُر می گیری و می سوزی و استخوانهایت جزجز می کنند. از خودت می پرسی واقعا دوستش داشتم؟ این هیولا را؟ سکوت می کنی، و صبر می کنی تا شراره های جنون از سرت بروند. در سکوت بعد از واقعه، روبروی آینه می ایستی و همانطور که متوجه می شوی خطوط روی پیشانیت عمیق تر شده اند، به خودت قول می دهی هرگز نگذاری این اتفاق تکرار شود. اما در اعماقت، در درون تاریکت خوب می دانی از همین حالا مهیای زخم های تازه ای. می دانی، تمام عمرت همین بوده ای، و برای عوض شدن دیر است. تو به حماقت خوشبینانه خودت، به سکوت روادارانه ات، به دوست داشتن کسانی که خنجرشان را تا دسته در کتفت فرو خواهند کرد معتادی.... # مخاطب _خاص_ دارد ویرایش شده 23 مرداد، 2020 توسط BathaM 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
mahi.goli ارسال شده در 23 مرداد، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 23 مرداد، 2020 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را ✍ #صائب_تبریزی 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .