تخته امتیازات
مطالب محبوب
در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز از زمان 04/28/20 در همه بخش ها
-
بی کار سفره نیست و بی سفره، عشق. بی عشق، سخن نیست و سخن که نباشد فریاد و دعوا نیست، خنده و شوخی نیست: زبان و دل کهنه میشود و روح در چهره و نگاه در چشم ها می خشکد، دستها در بیکاری فرسوده می شود . جای خالی سلوچ_محمود دولت آبادی16 امتیاز
-
چهل ستون هم می رین ؟ آره. پل خواجو چی ؟ ممکنه بریم . بدون من دلت می آد بری این جاها ؟ نه ،چون وقتی می رم اون جاها ، همه ش یاد تو می افتم . نفرین شدگان_سیامک گلشیری14 امتیاز
-
گاهی وقتها دلت میخواهد با یکی مهربان باشی، دوستش بداری و برایش چای بریزی. گاهی وقتها، دلت میخواهد یکی را صدا کنی، بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟! گاهی وقتها دلت میخواهد یکی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی، فکر کنی و کمی برایش بنویسی. گاهی وقتها، آدم چه چیزهایِ سادهای را ندارد! افشین صالحی13 امتیاز
-
13 امتیاز
-
13 امتیاز
-
همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد ، پروازی نه گریزگاهی گردد. آی عشق ، آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست. و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی نه شور ِ شعله بر سرمای درون. آی عشق ، آی عشق چهره ی سُرخ ات پیدا نیست. غبار ِ تیره ی تسکینی بر حضور ِ وَهن و دنج ِ رهایی بر گریز ِ حضور، سیاهی بر آرامش آبی و سبزه ی برگچه بر ارغوان آی عشق ، آی عشق رنگ ِ آشنایت پیدا نیست. احمد شاملو13 امتیاز
-
عاشق طرز فکر آدم ها نشوید. آدم ها زیبا فکر می کنند، زیبا حرف می زنند. اما زیبا زندگی نمی کنند. رومن پولانسکی13 امتیاز
-
واقعیت این است که هر کسی آزرده ات خواهد کرد، فقط باید کسانی را پیدا کنی که ارزشِ تحمل رنج را داشته باشند .! باب مارلی13 امتیاز
-
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛مثل عقرب! ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم. اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل. بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است.وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم! کلیدر_محمود دولت آبادی13 امتیاز
-
صدری : فکر نمیکردم حرف زدن با یه زن این قدر... این قدر سخت باشه، یه چیزی رو دلم مونده میخوام بهت بگم. حقیقتش من، من یه بار دیگه هم دلم پیش یکی گیر کرد. هیچ وقت روش رو ندیدم، همیشه صورتش تو چادر پوشیده بود، آخر معرکه میامد میگفت: پهلوون، نفسات حقه! من، من عاشق صداش بودم. از وقتی پیداش شد دیگه کار من کار نشد، تمام هوش و حواسم به اون بود تا زد و یه روز زیر بار ماشین دستم لرزید، نتونستم نگهش دارم. همه هرهر زدن زیر خنده. دیگه از فرداش ندیدمش. یعنی دیگه نیامد. حالا میفهمم زورم، زورم به همه چی میرسه، الا دلم! چندکیلوخرمابرای مراسم تدفین_سامان سالور12 امتیاز
-
باید چیزی باشد پابند ات کند که در گوشت بخواند: نرو! آدم یک سال با دیوار هم حرف بزند پنجره وار دوستش خواهد داشت... #مریم_قهرمانلو12 امتیاز
-
میخواهم به یادِ من باشی، اگر تو به یادِ من باشی، عینِ خیالم نیست که همه فراموشم کنند! کافکا در کرانه_هاروکی موراکامی12 امتیاز
-
دفاعیه پایانی فریماه تولایی در دادگاه از شیرین : بسم الله رحمن الرحیم- آقای رییس٬ قضات محترم٬ جناب دادستان٬ شما خودتون مستحضر هستید در دنیا قتل هایی هست به عنوان قتل های زنجیره ای٬ این قتل ها به جز موارد نادر عمدتا توسط پلیس کشف می شن و قاتلین و مجرمین به مجازات عملشون می رسن.چرا؟ چون جسدی وجود داره.چون جنازه ای هست٬ رد و سرنخی هست اما مجازات قاتل آدمایی مثل موکل من چی می شه؟ متاسفانه این جنایت ها اغلب سال ها طول می کشه تا کشف بشن.نمونه اش چند روز پیش توی روزنامه ای که مطالعه می کردم. یک زن بیچاره ای مورد تهاجم دو مرد دیو صفت قرار گرفته بود که الحمدلله تونسته بود فرار کنه و مستقیما به پلیس شکایت کنه و پلیس ما کمتر از 4 ساعت مجرمین رو دستگیر می کنه و کمتر از 2 ساعت اون دو نفر اقرار می کنن به جرم. اما کاش همین یک جرم بود. 35 مورد تعرض به زنان این مملکت 35 مورد بدون شکایت چطور ممکنه ما در این مملکت 35 مورد تعرض داشته باشیم و یک زن حاضر نباشه شکایت کنه. دلیلش چیه؟ دلیلش چیه جناب دادستان؟ دلیلش اینه که قربانی٬ خانواده قربانی به دلیل حفظ آبرو ٬ حفظ آبروی خودشون در خانواده و محیط زندگی بر جنایت جنایتکار سرپوش میزارن و با اون در واقع همدست می شن. چه چیزی باعث می شه زنی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته سال های سال تهدید و تحقیر و توهین رو با خودش به دوش بکشه و جایی شکایت نکنه. چه چیزی باعث می شه؟ فکر نمی کنید ریشه در اون اصل همیشگی داره که در گوش ما زنها از اول تا الان زمزمه کردن که هیس! ساکت٬ آرام٬ دختر فریاد نمی زنه٬ دختر داد نمی زنه. ... و در پایان به عنوان آخرین دفاع حرفی ندارم به جز..به جز گریه برای متهم. هیس دخترها فریادنمی زنند_پوران درخشنده11 امتیاز
-
روزی که فکر کردی یکی رو از ته دل دوست داری ولش نکن... ممکنه دوباره تکرار نشه... آدم وقتی تو سن و سال توئه فکر میکنه همیشه براش پیش مییاد... باید ده پونزده سال بگذره که بفهمی همون یه بار بوده... که حالِت با چیز دیگهای خوب نمیشه ... عشــــق یعنی حالِت خــــوب باشه. پل چوبی_مهدی کرم پور11 امتیاز
-
گاهی فکر می کنم همه چیزایی که قرار بوده حس کنم ، احساس کردم و از اينجا به بعد چیز جديدی قرار نیست حس کنم، فقط نسخه های كوچكتر از اون احساسی هستن که قبلا تجربه کردم. فیلم_her11 امتیاز
-
از جان عزیزترم : درشهریم که با تو برایم غریب نیست . اما دیشب را باز بی تو ، در غربت گذراندم .سهم من از عشق گوشه سرد و تاریکی از این دنیاست که با یاد تو گرم مانده است. کاری کن که باور کنم انتظار خود عشق است. من از مردم همین شهرم. همهء آدمای این شهرم دوست دارم . چون تقریبا هیچ کدومشونو نمیشناسم . از آدم های بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم ، اگر کسی حرفهای مجسمه هارو باورکنه، باید بین خودشو مردم نرده بکشه!من این حرف هارو باور کردم، اصلا باور کردنی، هست؟توانا بود هر که دانا بود،واقعا ؟؟ من با همه غریبم ، با مجسمه ی آدمها،با آدمهای مجسمه . آدم ها از دور دوست داشتنی ترند ٬ شایدم خیالاتیمو میترسم با پیدا کردن دوست مجبور بشم . از خیالبافی دست بردارم اما اگر دو نفر به قیمت دوستی مجبور بشن تا اخر عمر بهم دیگه،دروغ بگن بهتره که در تنهایی بشیننو به چیز هایی فکر کنن که دوست دارن . روز ها فکر کردن فایده نداره. صدا و نور و شلوغی مزاحم خیالبافی آدمه . باید صبر کرد تا شب بشه... شبهای روشن_فرزاد موتمن11 امتیاز
-
یک لطیفه قدیمی است که میگوید: بنده خدایی میرود پیش روانکاو میگوید: برادرم دیوانه است، فکر میکند مرغ است. روانکاو به او میگوید :خوب چرا پیش من نمیآوریش. جواب میگیرد: چون تخممرغهایش را نیاز داریم. خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانهاند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخممرغها احتیاج داریم. فیلم_annie hall11 امتیاز
-
11 امتیاز
-
زندگی در اعماق عادت ها هیچ فرقی با مرگ ندارد تو مرده ای، فقط معنای مرگ را نمی دانی! رسول یونان11 امتیاز
-
میتوان همچون عروسک های کوکی بود با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید میتوان در جعبه ای ماهوت با تنی انباشته از کاه سالها در لابلای تور و پولک خفت میتوان با هر فشار هرزه ی دستی بی سبب فریاد کرد و گفت " آه ، من بسیار خوشبختم " فروغ فرخزاد11 امتیاز
-
کوه با نخستین سنگ ها آغاز می شود و انسان با نخستین درد در من زندانی ، ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ... احمد شاملو11 امتیاز
-
شب آرامي بود ميروم در ايوان، تا بپرسم از خود زندگي يعني چه؟ مادرم سيني چايي در دست گل لبخندي چيد، هديهاش داد به من خواهرم تكهي ناني آورد، آمد آنجا لب پاشويه نشست پدرم دفتر شعري آورد، تكيه بر پشتي داد شعر زيبايي خواند، و مرا برد به آرامش زيباي يقين با خودم ميگفتم: زندگي، راز بزرگيست كه در ما جاريست زندگي فاصلهي آمدن و رفتن ماست رود دنيا جاريست زندگي، آبتني كردن در اين رود است وقت رفتن به همان عرياني، كه به هنگام ورود آمدهايم دست ما در كف اين رود به دنبال چه ميگردد؟ هيچ!!! زندگي، وزن نگاهي است كه در خاطرهها ميماند شايد اين حسرت بيهوده كه بر دل داري شعلهي گرمي اميد تورا خواهد كشت زندگي درك همين اكنون است زندگي شوق رسيدن به همان فردايي است، كه نخواهد آمد تو نه در ديروزي، و نه در فردايي ظرف امروز، پر از بودن توست شايد اين خنده كه امروز، دريغش كردي آخرين فرصت همراهي با، اميد است زندگي ياد غريبي است، كه در سينهي خاك به جا ميماند زندگي، سبزترين آيه، در انديشهي برگ زندگي، خاطر يك قطره، در آرامش رود زندگي، حس شكوفايي يك مزرعه، در باور بذر زندگي، باور درياست در انديشهي ماهي، در تنگ زندگي ترجمهي روشن خاك است، در آيينهي عشق زندگي، فهم نفهميدنهاست زندگي، پنجرهاي باز به دنياي وجود تا كه اين پنجره باز است، جهاني با ماست آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست فرصت بازي اين پنچره را دريابيم در نبنديم به نور، در نبنديم به آرامش پرمهر نسيم پرده از ساحت دل برگيريم روبه اين پنجره، با شوق، سلامي بكنيم زندگي، رسم پذيرايي از تقدير است وزن خوشبختي من، وزن رضايتمنديست زندگي، شايد شعر پدرم بود كه خواند چاي مادر، كه مرا گرم نمود نان خواهر كه به ماهيها داد زندگي شايد آن لبخنديست، كه دريغش كرديم زندگي زمزمهي پاك حياتست، ميان دو سكوت زندگي، خاطرهي آمدن و رفتن ماست لحظهي آمدن و رفتن ما تنهاييست من دلم ميخواهد قدر اين خاطره را دريابيم سهراب سپهري10 امتیاز
-
مواظب همدیگه باشیم !! از یه جایی بــه بعد.. . دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم از یه جایی بــه بعد... دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم از یه جایی بــه بعد... دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم...!! پس قدر خودمون، خانواده مون، دوستانمون، زندگیمون و کلا حضور خوشرنگمون رو تو صفحهی دفتر وجود بدونیم... محبت تجارت پایاپای نیست؛ چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی بی شمار محبت کنیم... حتی اگر به هر دلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود 10 امتیاز
-
شکوفه ی اندوه شادم که در شرار تو میسوزم شادم که در خیال تو میگریم شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بیزوال تو میگریم پنداشتی که چون ز تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر نیست اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شرارهی دیگر نیست شب ها چو در کنارهی نخلستان کارون ز رنج خود به خروش آید فریادهای حسرت من گویی از موجهای خسته به گوش آید شب لحظه ای به ساحل او بنشین تا رنج آشکار مرا بینی شب لحظه ای به سایهی خود بنگر تا روح بیقرار مرا بینی من با لبان سرد نسیم صبح سر میکنم ترانه برای تو من آن ستاره ام که درخشانم هر شب در آسمان سرای تو غم نیست گر کشیده حصاری سخت بین من و تو پیکر صحراها من آن کبوترم که به تنهایی پر میکشم به پهنهی دریاها شادم که همچو شاخهی خشکی باز در شعله های قهر تو میسوزم گویی هنوز آن تن تبدارم کز آفتاب شهر تو میسوزم در دل چگونه یاد تو میمیرد یاد تو یاد عشق نخستین است یاد تو آن خزان دلانگیزیست کو را هزار جلوهی رنگین است بگذار زاهدان سیه دامن رسوای کوی انجمنم خوانند نام مرا به ننگ بیالایند اینان که آفریدهی شیطانند اما من آن شکوفهی اندوهم کز شاخههای یاد تو میرویم شبها ترا بگوشهی تنهایی در یاد آشنای تو میجویم فروغ فرخزاد10 امتیاز
-
پرنده آبی... پرندهای آبی در قلب من هست که می خواهد پر بگیرد اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او میگویم اش ,آنجا بمان ,نمیگذارم کسی ببیندت پرندهای آبی در قلب من هست که میخواهد بیرون شود اما ویسکیام را سَر میکشم رویش و دود سیگارم را می بلعم و فاحشهها و مشروب فروشیها و بقالها هرگز نمیفهمند که او آنجاست. پرندهای آبی در قلب من هست که میخواهد بیرون شود اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او میگویماش,همان پایین بمان میخواهی آشفتهام کنی؟ میخواهی کارها را قاطی پاتی کنی؟ میخواهی در حراج کتابهایم توی اروپا غوغا به پا کنی؟ پرندهای آبی در قلب من هست که میخواهد بیرون شود اما من بیشتر از اینها زیرکام فقط اجازه میدهم ,شبها گاهی بیرون برود وقتهایی که همه خوابیده اند توی چشمهایش نگاه میکنم میگویماش ,میدانم که آنجایی غمگین مباش آن وقت فرو میدهماش اما او انجا کمی آواز میخواند نمیگذارمش تا کاملا بمیرد و ما با هم به خواب میرویم انگار که با عهد نهانیمان و این آن قدر نازنین هست که مردی را بگریاند اما من نمیگریم تو چطور؟ پرنده آبی_چارلز بوکوفسکی10 امتیاز
-
در یک جیب پالتو ام مرگ و در جیب دیگرش زندگی را گذاشتم در یک جیب شادی و در جیب دیگر غم، در یکی به سراغم آمدن و در دیگری از من فرار کردنت را در یک جیب پالتو ام شجاعت و در جیب دیگر ترس را گذاشتم یک طرف دوستانم و یک طرف دشمنانم را چقدر چیزهای دوست داشتنی و نفرت انگیز در این دنیا وجود دارد… در یک جیب پالتو ام عقلم را و در جیب دیگر قلبم را گذاشتم اینگونه بود که توانستم قدم بزنم… احمد ارهان10 امتیاز
-
بی آرزو چه می کنی ای دوست ! بیآرزو چه میکنی ای دوست؟ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن میگویم. شب، خامُش اِستاده هوا وز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچ دیرگاهها میگذرد. اشکِ بیبهانهام آیا تلخهی این تالاب نیست؟ از این گونه بیاشک به چه میگریی؟ مگر آن زمستانِ خاموشِ خشک در من است. به هر اندازه که بیگانهوار به شانهبَرَت سَر نهم سنگباری آشناست سنگباری آشناست غم. احمد شاملو10 امتیاز
-
آنان که بیشتر دوستشان داری بیشتر دچار سوء تفاهم با تو اند بی آنکه بخواهی و بدانی، بیشتر می رنجانیشان بیشتر می رنجانندت بیشتر به یادشان هستی ولی ... کمتر عشق می گیری کمتر عشق می گیرند ! چشم به هم می زنی و می بینی عزیزترین ها با یک برداشت نادرست از هم هر روز از هم دور و دور تر میشوند ... غافل از اینکه بهترین روزهایشان با قهر و دوری و نامهربانی می گذرد... ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ نباشی... ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽ ﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺍﻡ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺍﺩﺑﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ... ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ؟ ناشناس10 امتیاز
-
آدم ها می آیند گاهی در زندگی ات می مانند گاهی در خاطره ات آن ها که در زندگی ات می مانند همسفر می شوند آن ها که در خاطرت می مانند کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر گاهی تلخ گاهی شیرین گاهی با یادشان لبخند می زنی گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد اما تو لبخند بزن به تلخ ترین خاطره هایت حتی بگذار همسفر زندگی ات بداند هرچه بود؛ هرچه گذشت تو را محکم تر از همیشه و هر روز برای کنار او قدم برداشتن ساخته است آدمها می آیند و این آمدن باید رخ بدهد تا تو بدانی آمدن را همه بلدند این ماندن است که هنر می خواهد. ناشناس10 امتیاز
-
رفتن که بهانه نمی خواهد، یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده ... رفتن که بهانه نمی خواهد، وقتى نخواهى بمانى، با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى ! ماندن... ماندن اما بهانه مى خواهد، دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى، دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى، یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ... وقتى بخواهى بمانى، حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ... می مانى و وقتى بخواهى بمانى نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت ! آرى، آمدن دلیل مى خواهد ماندن بهانه و رفتن هیچکدام... ناشناس10 امتیاز
-
هرگز برای کسی که آزارتان داده اشک نریزید فقط لبخند بزنید و بگویید ممنون از اینکه فرصت یافتن انسان بهتری را به من دادی! ناشناس10 امتیاز
-
فکر می کنم آدما باید یک جایی از زندگیشون بگن، خوبه، همین که دارم و هستم خوبه و بیشتر از این نمی تونم، نمی شه. اینجا مرحله ایه که بهش مرگ آرزوها می شه گفت و من با آدم هایی که به اینجا می رسن، خیلی راحتم، چون می فهممشون ... به نظرم اینجاست که آدم تازه می تونه به شخصیت اش عمق بده. دیگه، نه صعودی وجود داره و نه نزولی. هر چی که هست، همون جاییه که وایستادی. اصلاً هم معنی سکون و بیهودگی نمی ده. حتی اگه ندونی با خودت و زندگیت و بخصوص دستات چی کار کنی. این حس، کاری باهات می کنه که صبح از خواب پاشی و بدون اضطراب از بالا رفتن و بدون شرمندگی از سرازیر شدن، به کاشتن یه درخت یا یه بوته فکر کنی، چون می دونی همون جا که وایستادی، اکسیژن می خوای یا مثلاً فردای اون روز به این نتیجه برسی باید دونه های قهوه ات رو با کیفیت بهتر بگیری و خودت اون ها رو آسیاب کنی و یک کیک شکلاتی درست کنی و غروب چند تا از همسایه هات رو دعوت کنی تا بو و عطر قهوه و کیک شکلاتی فضا رو پر کنه و بشینی کنار درختی که دیروز کاشتی، و در مورد صعود نکردن های بیخودی باهاش حرف بزنی... به خاطر یک فنجان قهوه در لندن_مهراوه فیروز10 امتیاز
-
یکی از سرهنگ های ما عقیده دارد به مجرد اینکه کسی کور می شود، باید او را کشت، داشتن جسد به جای آدم کور وضع را بهتر نمی کند. کور بودن با مردن یکی نیست، بله، اما مردن با کور بودن یکی است. همان عصر وزارت دفاع با وزارت بهداری تماس گرفت، می خواهید آخرین خبر را بشنوید؟ سرهنگ مورد اشاره ی ما کور شد. جالب است حالا بدانیم درباره ی عقیده ی مشعشع خودش چه فکر می کند، فکرش را کرد، یک گلوله توی مغزش خالی کرد. اسم این را می گذارم نگرش با ثبات. ارتش برای دادن سرمشق همواره آماده است. کوری_ ژوزه ساراماگو10 امتیاز
-
تو عشق بودی... تو عشق بودی این را از بوی تن ات فهمیدم شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم خیلی دیر.. اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟ عادت کرده ایم به نداشتن ها و شاید به اندوه آری، تو عشق بودی این را از رفتن ات فهمیدم وگرنه این شهر هرگز این چنین سرسنگین نبود. جمال ثریا10 امتیاز
-
همیشه ترسیده ام... همیشه ترسیده ام از اینکه چشم باز کنم و تو نباشی! در افکارم، مخفی ات می کنم اسمت را هیچ کجا بر زبان نمی آورم تا کسی به دوست داشتنت حسادت نکند می بینی! ترس هایم هم کودکانه است اما دوست داشتنت دل بزرگی می خواهد که من دارم و این کودکانه ترین اعتراف دنیاست. مجتبی رمضانی10 امتیاز
-
صدفی به صدف مجاورش گفت: در درونم درد بزرگی احساس میکنم، دردی سنگین که سخت مرا میرنجاند. صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت: ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست. من در درونم هیچ دردی احساس نمیکنم. ظاهر و باطنم خوب و سلامت است. در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید. به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت: آری! تو خوب و سلامت هستی اما دردی که همسایهات در درونش احساس میکند مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است. سرگشته_جبران خلبل جبران10 امتیاز
-
... فکر می کنم هنر اصلی هنر فاصلـــــه هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور یخ می زنیم. باید یادبگیریم جای درست و دقیق را پیدا و همان جا بمانیم...! دیوانه وار_کریستین بوبن10 امتیاز
-
... سال ها پیش از زبان شیرین مرحوم دکتر رضازاده شفق شنیدم که می گفتند: انتـــــــــقاد ورزش ملی ایرانی هاست. هرکس صبح که از خواب برمی خیزد دریک صف طولانی از مردم قرار می گیرد و با باز کردن دستهای خود به دو طرف همۀ کسانی را که پیش روی هستند مورد انتقاد قرار می دهد. غافل از اینکه عده زیادی پشت سر او ایستاده اند و با دست به او اشاره می کنند. اما متأسفانه باید بدانیم که این ورزش ملی جامعه را سالم تر نمی کند چون لبه تیز عیب جویی هرگز متوجه خود انتقاد کننده نمی شود و افزون بر این متأسفانه مردم انتقاد را جانشین اقدام به حساب می آورند...! جامعه شناسی خودمانی_حسن نراقی10 امتیاز
-
یکم اردیبهشت ماه سال 1336 در خانواده «هادی» در تهران فرزندی به دنیا می آید که نامش را «ابراهیم» می گذارند. ابراهیم از شعله های آتش بسیاری می گذرد و بیست و دوم بهمن ماه 1361 برای همیشه در فکه می ماند. در اردیبشهت ماه امسال که با شصت و یکمین سالروز ولادت شهید «ابراهیم هادی» تقارن دارد، خاطراتی از این پهلوان بی مزار را مرور می کنیم: برای مراسم ختم شهید شبهازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می شد. ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن می آوردند! با شستن دست های آنان، مراسم با صرف ناهار تمام می شد. در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم کنار ابراهیم نشستم. ابراهیم و جواد دوستان بسیار صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. شوخی های آن ها هم در نوع خود جالب بود. در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولین کسی هم که به سراغش رفتند جواد بود. ابراهیم در گوش جواد، که چیزی از این مراسم نمی دانست حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی می گی؟! ابراهیم هم آرام گفت: یواش، هیچی نگو! بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا می خندید. گفتم: چی شده ابرام؟! زشته، نخند! رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه را که آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زیر آب گرفت و ... جواد در حالی که آب از سر و رویش می چکید با تعجب به اطراف نگاه می کرد. گفتم: چیکار کردی جواد! مگه اینجا حمامه! بعد چفیه ام را دادم که سرش را خشک کند! راوی: علی صادقی10 امتیاز
-
خیال مرا گم نکنی.. تنها می شویم! سلام. میدانی؛ تنهایی، همیشه آدم را بزرگ نمیکند گاه آدم را خام میکند وُ گاه خار گاهی آدم را هُل میدهد به ناکجا میاندازد به ناچار میبرد آدم را به هرجا میبرد به هرچه میکشد میدانی، همیشه تنهایی علامت بزرگی نیست همیشه علامت درخود بودن و با خود خلوت کردن و بیتعارف با خود حرفیدن نیست علامتِ علاقه به قبل گذشته، حال، آینده نیست تنهایی اشارهیِ خوبی به دوستت دارم وُ پایِ تو ماندهام نیست اشارهبه دور به نزدیک اشاره به هیچ نیست! تنهایی محصولِ خستهگیست محصولِ دلواپسی تنهایی ادایِ بیهودهیِ سیاهست سبز نیست آبی نیست تنهایی، رنگی نیست نگرانم علاقه نگرانم مبادا خیالِ مرا گم کنی تنها میشویم! افشین صالحی10 امتیاز
-
عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیای مان ویران شد در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحت مان هم نمی کند چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است پس یقین داشته باش که مشکل امروزت اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست این یکی هم حل می شود. میگذرد و تمام می شود.10 امتیاز
-
اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم . اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم . اشتباه سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شم . اشتباه بعدی من این بود که تو رو صد بار بخشیدم. اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون . هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم ! تهران در بعد از ظهر_مصطفی مستور10 امتیاز
-
شاعر بهنام عزت نژاد در دل پیرترین بوته خاک من گلی خواهم کاشت و بدو ریشه زجان خواهم داد سبد خاطره فردا را من به او خواهم داد و به او خواهم گفت که در آن جاری شو و به میقات بیا از سرازیری آن کوه بلند از شکاف تن این تشنه کویر پا به پای من تنها تو بیا ومرا پیدا کن و درون قفس شیشه عمر از محبت ازعشق از لطافت از مهر از صداقت از شعر از خدا از ایمان دست من را بر گیر وبنایی نو ساز و به سهراب بگو خانه دوست همین جاست بیا!!! ...10 امتیاز
-
مهم ترین درسی که از مادربزرگم آموختم این بود: اگر می خواهی چیزی را نابود کنی، اگر می خواهی صدمه و آسیبی به چیزی برسانی، کافی است آن را محدود کنی، کافی است آن را محصور کنی. آن وقت می بینی که خود به خود خشک می شود، پژمرده می شود و می میرد! کتاب_بعدازعشق_الیف شافاک10 امتیاز
-
فقط زندگی در جهانی را تصور کن که در آن آیینه نباشد. تو درباره ی صورتت خیالبافی می کنی و تصورت این است که صورتت بازتاب آن چیزی است که در درون تو است. و بعد وقتی چهل ساله شدی، کسی برای اولین بار آیینه ای در برابرت می گیرد. وحشت خودت را مجسم کن! تو صورت یک بیگانه را خواهی دید و به روشنی به چیزی پی خواهی برد که قادر به پذیرفتنش نیستی: صورتِ تو، خودِ تو نیست. کتاب_جاودانگی_میلان کوندرا10 امتیاز
-
در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن… زن حقیقت عشق را زود تشخیص مى دهد با حس نیرومند زنى، و اگر دبّه در مى آورد از آن است که عشق هم برایش کافى نیست ، او بیش از عشق مى طلبد، جان تو را. کتاب_سلوک_محمود دولت آبادی10 امتیاز
-
داشتم از درد به خود می پیچیدم، همسایه ها گفتند: چقدر قشنگ قر میدهی! و سالهاست رقاص پردرد خیابانهایم. صادق هدایت10 امتیاز
-
وقتی صدمه دیدن و ترسیدنت برای مدت طولانی ای ادامه داشته باشه . اون ترس و درد به نـفـرت تبدیل میشه و نـفـرت دنیات رو برای همیشه عوض میکنه. فیلم_silent hill10 امتیاز
-
10 امتیاز
-
دوست داشتن یعنی تمام ِ راه را بی آنکه دانسته شنیده و دیده باشی رفته ای و به او رسیده ای که همراه ِ تو نیامده بود یاور مهدی پور10 امتیاز