رفتن به مطلب

افروختی سوختی


ŦŁФШ  ΞTłHШ

ارسال های توصیه شده

افروختی سوختی

ای شب از رویای تو رنگین شده
untitled%20%D8%AF%D8%A6.png
سینه از عطر توام سنگین شده

ای به روی چشم من گسترده خویش

شادیم بخشیده از اندوه بیش

همچو بارانی که شوید جسم خاک

هستیم زآلودگی ها کرده پاک

ای تپش های تن سوزان من

آتشی در سایه ی مژگان من

ای ز گندم زارها سرشارتر

ای ز زرین شاخه ها پر بارتر

ای در بگشوده بر خورشیدها

در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست

هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست

ای دل تنگ من و این بار نور؟

ها ی هوی زندگی در قعر گور؟

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

پیش از اینت گر که در خود داشتم

هرکسی را تو نمی انگاشتم

درد تاریکیست درد خواستن

رفتن و بیهوده خود را کاستن

سر نهادن بر سیه دل سینه ها

سینه آلودن به چرک کینه

در نوازش نیش ماران یافتن


زهر در لبخند یاران یافتن


زر نهادن در کف طرارها


آه، ای با جان من آمیخته



ای مرا از گور من انگیخته


چون ستاره، با دو بال زرنشان


آمده از دور دست آسمان


جوی خشک سینه ام را آب تو


بستر رگهایم را سیلاب تو


در جهانی اینچنین سرد و سیاه


با قدمهایت قدمهایم براه


ای به زیر پوستم پنهان شده


همچو خون در پوستم جوشان شده


گیسویم را از نوازش سوخته


گونه هام از هرم خواهش سوخته


آه، ای بیگانه با پیرهنم


اشنای سبزه واران تنم


آه، ای روشن طلوع بی غروب


آفتاب سرزمین های جنوب


آه، آه ای از سحر شاداب تر


از بهاران تازه تر سیراب تر


عشق دیگر نیست این، این خیرگیست


چلچراغی در سکوت و تیرگیست


عشق چون در سینه ام بیدار شد


از طلب پا تا سرم ایثار شد


این دگر من نیستم، من نیستم


حیف از آن عمری که با من زیستم


ای لبانم بوسه گاه بوسه ات


خیره چشمانم به راه بوسه ات


ای تشنج های لذت در تنم


ای خطوط پیکرت پیرهنم


آه می خواهم که بشکافم ز هم


شادیم یک دم بیالاید به غم


آه، می خواهم که برخیزم ز جای


همچو ابری اشک ریزم های های


این دل تنگ من و این دود عود ؟


در شبستان، زخمه های چنگ و رود ؟


این فضای خالی و پروازها؟


این شب خاموش و این آوازها؟


ای نگاهت لای لائی سِحر بار


گاهوار کودکان بیقرار


ای نفسهایت نسیم نیمخواب


شسته از من لرزه های اضطراب


خفته در لبخند فرداهای من


رفته تا اعماق دنیا های من


ای مرا با شور شعر آمیخته



اینهمه آتش به شعرم ریخته


چون تب عشقم چنین افروختی


لاجرم شعرم به آتش سوختی ...
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...