رفتن به مطلب

شعر_طنز...


ŦŁФШ  ΞTłHШ

ارسال های توصیه شده

شعر_طنز...

رفته بودش همسرم با پول من
سالن زیبائیِ خیلی خفن!

بود رنگ موی او سبز و بنفش!
ارتفاع کله اش همچون درفش!


ابروانش رنگِ نارنجیِ مات!
گودی چشمان او شکل دونات!

پشت پلکش تا حدودی صورتی!☹
خط چشمانش عجیب و خط خطی!

ناخن دستش چو خون‌آشام بود!
صبح رفت و وقتی آمد شام بود!

ابتدا با دیدنش رنگم پرید
روی من شد مثل موهایم سفید!

گفت: « من هستم زنت از من نترس!☺️
مثل آن کودک که می ترسد ز درس!»

گفتمش: « حالا شما باز آمدی☺️
با هزاران عشوه و ناز آمدی

شام را آماده کن تا این شکم
اندکی راحت شود از رنج و غم »

گفت: « پررو گشته ای عالیجناب!
از محل پاشو بخر نان و کباب »

گفتم: « عابربانک من دست شماست
پس بده آن را که گیرم نان و ماست »

گفت: « عابر بانک تو خالی شده!
صرف این آرایش عالی شده!»

گفتمش: « کل حقوق بنده را
قسط وام هفته ی آینده را

بهر آرایش به سالن داده ای؟
واقعا ای زن که خیلی ساده ای »

ناگهان با کفشِ خود زد بر سرم
گشنگی و تشنگی شد برطرف
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...