ŦŁФШ ΞTłHШ ارسال شده در 15 فروردین، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 15 فروردین، 2021 شعر_طنز... رفته بودش همسرم با پول من سالن زیبائیِ خیلی خفن! بود رنگ موی او سبز و بنفش! ارتفاع کله اش همچون درفش! ابروانش رنگِ نارنجیِ مات! گودی چشمان او شکل دونات! پشت پلکش تا حدودی صورتی!☹ خط چشمانش عجیب و خط خطی! ناخن دستش چو خونآشام بود! صبح رفت و وقتی آمد شام بود! ابتدا با دیدنش رنگم پرید روی من شد مثل موهایم سفید! گفت: « من هستم زنت از من نترس! مثل آن کودک که می ترسد ز درس!» گفتمش: « حالا شما باز آمدی با هزاران عشوه و ناز آمدی شام را آماده کن تا این شکم اندکی راحت شود از رنج و غم » گفت: « پررو گشته ای عالیجناب! از محل پاشو بخر نان و کباب » گفتم: « عابربانک من دست شماست پس بده آن را که گیرم نان و ماست » گفت: « عابر بانک تو خالی شده! صرف این آرایش عالی شده!» گفتمش: « کل حقوق بنده را قسط وام هفته ی آینده را بهر آرایش به سالن داده ای؟ واقعا ای زن که خیلی ساده ای » ناگهان با کفشِ خود زد بر سرم گشنگی و تشنگی شد برطرف نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .