رفتن به مطلب

سیگار شکلاتی...


sAmaR!

ارسال های توصیه شده

Black-White-72.jpg

 

همه چیز در اطراف ما

سقوط می کند

شادی

کتاب های شعر

درخت رویا

همه چیز کوچک می شود

مساحت دریا

و مساحت آزادی!

 

| سعاد الصباح |

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مرا پیدا کن !

از پشت لبخند های ارغوانی اقاقی ها  مرا

پیدا کن ...

ازبین نگاه  گرم آفتابگر دان ها،

از بین بوسه ها ی قرمز نسترن ها،

از پس نفس های تلخ  نرگس ها

مرا پیدا کن...

مرا در بین  اشک های سرد  بنفشه ها  پیدا کن

گرچه دست هایت خیس می شود!

ولی پیدایم کن...!

پلک بزن  به روی دلبستگی  نیلوفر ها،

اگر چه احساسشان

به مژه هایت گیر می کند...

سبا جزایری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تمامِ کمد ها رو زیر و رو میکنم
لباس های بهاری
بارانی ها
پالتوها را میپوشم
شال گردنم را میبندم
اما هنوز هم
در سینه ام
سوز می آید
انگار هیچ لباسی جز آغوشت
گرمم
نمیکند !

سمانه سوادی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گره خورده‌ام در رنج

در شقاوتِ بی دلیلِ سکون

در احوالِ بی‌ترنمِ شب

در سکوت ناپیدایِ جنون

بُرخورده‌ام در حیرت

در قناعتی از حال

در اغماءِ لحظه‌ها

در نبودِ تو

در نداشتنِ خاطره‌ها

تو باشی من

گره می‌خورم در عطر

در حضورِ مطلقِ عشق

در تبسمِ نورپاش ماه

در حظِ بی‌تکرار شور

تو باشی من

شبیه دریایی پراز فانوسم

آسمانی لبریز شهاب

شبیه یک افق

گسترده تا جهان

یک نتِ نهایی

تکمیلِ یک شاهکار

تو باشی من

شاعرم

همراه واژه و کلام

پرمی‌شوم از سرودنِ تو

تَر می‌شوم از قطره‌های باران

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

منطقِ احساس

در پیچیدگی‌هایِ ادراکم

مرددست

نه راهی به اثبات

نه می‌شود انکارش کرد

و برودت معادلات سرد بی‌جواب

مغز استخوان می‌ترکاند

بگذار نگاهت کنم

که این

آخرین برون رفت از این

سرگردانی ممتدَست ...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

348422f1-2b6c-4c6c-a5ae-7cbb01017a3f-5964920.jpg
 

پشتِ تمام پنجره‌ها

چشم‌هایی همیشه منتظرست

 

قابِ تلخی از انتظار

و نمناکیِ شعری که

دست‌های تو را

می‌خواهد به التیام

 

پشت تمام نیامدن‌ها

پنجره‌هایی کمر خم کرده‌اند

از شوریِ زخم‌هایی که

همیشه تازه‌اند..

 

پشت تمام شبگردی‌ها

دلتنگیِ بیداری‌ست

که رام نمی‌شود

حتی با رویا...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یک روز وسط ِ شهر

در هیاهویِ برج و بوق و ترافیک

در همهمه ی عشق های گم شده در پیاده روها

در بن بستِ ناچاری غم آلود انسان تنها

تو را

به آغوش خواهم کشید

دست های تورا به بوسه

پروانه خواهم کرد

و نسبتِ انتظار و گوگرد و عشق را

ازسرزمینی خواهم گرفت

که تنها با تو

آسمانش یکرنگ ست ...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

0e90e31a-efa5-4248-8015-1cf9f5dd4321-9112961.jpg

 

کوچه کوچه پاییز را

 قدم میزنم

این شهر را به شوق

پرسه میزنم

کجاست

آن دوچشم سیاه ِمست

آن بوی دلانگیز ِسرمست

آن خنده های آشوب گر ِبی رحم

آن دست های ِمهربان ِگرم

کجاست

آن حرف های سینه سوز

آن ترانه ی پیوند ِدلسوز

کجاست

همنوای ِدل بودن

پاییز را مهربان بودن

 

کجای این شهر مانده ای

کجای این قصه ی ِنا تمام ِمن ؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

e8fa2ff1-ced5-41fb-a4e7-daf0188b7481-8334299.jpg

 

نه آنکه پلک هایش طعم دریا داشت

من بودم

نه آنکه از ابر می بارید

تو بودی

در گستره ی حضور و غیاب

شماتتی اگر هست

نجابت دلی ست

که درصحن ِعادت و فراموشی ها

عشق را

در خاطره های زرد

نکاشت

و به گیاهی بی بار و بر

فرو نکاست

و سینه را

مأمن هزار شعر نگفته

از رازهای پنهان کرد

اندوه هرچه بزرگتر

قدمت ِعشق

تا هزاره های دیگر

ماندنی ست ...

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شب نمی آید

وقتی چشم های تو

روی در رویای ِتنهایی گرفته است

من اینجا

در لحظه های ِتاریک ِبی ترنم

در جستجوی ِراه شیری گمشده

برمدار تو میگرددم

تاب اگر ندارد "خورشید بودن"

یک دو قمر بر آسمان من بتاب ..

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

8b41465f-5d19-4b0a-8399-72805ddd33a5-6576186.png
 

از نجوای خاکستری سنگ

ردای ِمعطر شب را

بوسیدم

لبخند تو

ترنم ماه بود در موج برکه

ومن

بدنبال سنجاقک ها

درباد می دویدم

 

نیلوفرثانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در کجای این جهان گم شده ای
که هیچ راهی
تورا بمن نمیرساند
کجای جهان گم شده ام
که هرچه می روم
به حوالی تو نمیرسم

نیلوفرثانی
 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

صدای موزیک را زیاد میکنی

تند تند راه میروی

بلند بلند حرف میزنی

فیلم میبینی

زیر باران نمیروی

شعر نمیخوانی

قهوه نمینوشی

اما.. هر کاری کنی

اون کنجِ خیالت نشسته

تو فقط

خودت را گول میزنی...

 

مریم قهرمانلو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Screenshot_2015_12_17_16_38_42.png

تصمیم گرفته ام

هر چه تو را

به یاد من بیندازد

دور بریزم

فقط یکی بگوید

با چای اول صبح

با سیگار آخر شب

با خلوت بعد از ظهر خیابان

با خانه های پلاک چهل و چهار

با نیمه ی تابستان

با آخر بهار

با اولین برف

با درخت غرق شکوفه

با باران

با باران

با باران

چه کنم؟...

 

مریم نوابی نژاد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Screenshot_2015_11_09_10_16_12.png

 

به گمانم حواست به پاییز نیست

آمده است..

خیالم راحت است که

دیگر شمعدانی ها گل نمی دهند

و من بهانه ای دارم که به دلم بگویم

می خواست از این حوالی گذر کند دلم جان

اما...

آخر او تنها نشانه ی شمعدانی ها را دارد

تو هم نگرانِ چیزی نباش

خیالت تا می تواند در من پرسه می زند

فردا دستش را می گیرم

با هم به خیابان می رویم

زیرِ باران .. رویِ برگهایِ پاییزی

قدم می زنیم

خیالت برایم از تو می گوید

من برایش از تو می گویم

و به این همه دیوانگی می خندیم

بلند

بلند

بلند

 

عادل دانتیسم 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Screenshot_2015_10_31_17_10_46.png

 

هر وقت قصد می‌کنم دیگر از تو ننویسم

باران می‌بارد ..

نغمه‌ای زمزمه می‌شود

کسی از تو می‌پرسد

خاطره‌ای جان می‌گیرد !

و من در کشاکش این نبرد نابرابر

همیشه مغلوب می‌شوم

نبودنت درد می‌کند!

درست مثل روز اول ...

شایدم کمی بيشتر

من به دستهای خالی‌ام خیره می‌شوم

و در ناباوری‌های بی‌رحمانه‌ی تمام روزهای نبودنت

دست‌های خالی‌ام ... جای خالی‌ات ... نبودنت

و این پاهای خسته‌ی بی‌پرسه

درد می‌گیرد ...

 

نیکی فیروز کوهی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

GH.png

 

این برگ‌های زرد

به خاطر پاییز نیست

که از شاخه می‌افتند

قرار است تو از این کوچه بگذری

و آن‌ها

پیشی می‌گیرند از یکدیگر

برای فرش کردن مسیرت

گنجشک‌ها

از روی عادت نمی‌خوانند،

سرودی دسته‌جمعی را تمرین می‌کنند

برای خوش‌آمد گفتن

به تو.. باران برای تو می‌بارد

و رنگین‌کمان – ایستاده بر پنجه‌ی پاهایش –

سرک کشیده از پسِ کوه

تا رسیدن تو را تماشا کند.

نسیم هم مُدام

می‌رود و بازمی‌گردد

با رؤیای گذر از درز روسری

و دزدیدن عطر موهایت!

زمین و عقربه‌ی ساعت‌ها

برای تو می‌گردند

و من

به دورِ تو!

 

یغما گلرویی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

Screenshot_2016_02_24_09_42_17.png

 

کسی نمی‌تواند به طبیعت بگوید چرا زمستان شدی؟

چرا پاییز نماندی؟

کسی نمی‌تواند به برف بگوید که چرا آب شدی؟

یا اصلاً چرا آمدی که آب بشوی؟

کسی نمی‌تواند به زمین اعتراض کند که چرا انقدر سرد می‌شوی...

کسی نمی‌تواند به پاییز بگوید که چرا دلگیری؟

چرا برگ‌ها را حرام می‌کنی؟

چرا زرد می‌شوی؟

چرا اخم می‌کنی؟

چرا اشک می‌ریزی؟

کسی به تابستان نمی‌گوید که چرا انقدر گرمی؟

کسی نمی‌پرسد که بارانت کو؟

از همه مهم‌تر بهار که همه‌چیز تمام است

 و هیچ‌کس به بهار نمی‌گوید که تا الان کجا بودی؟

و کسی نمی‌گوید چرا همیشه نمی‌مانی؟

هیچ‌کس از تابستان توقع برف ندارد

 و هیچ‌کس از زمسنان توقعِ گرمای تابستان و کولر آبی ندارد....

همان‌قدر که طبیعت حق دارد همیشه بهار نباشد

آدم هم حق دارد

آدم حق دارد یک‌وقت‌هایی زمستان باشد

حق دارد یک‌وقت‌هایی سرد باشد

یک‌وقت‌هایی دل‌گیر و گریان باشد

یک‌وقت‌هایی به طرزِ خفه کننده‌ای گرم باشد...

گذرِ فصل‌ها طبیعت آدم است

آدم همیشه بهار نیست...

 

كیومرث مرزبان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

خالی شده ام 

خالی تر از این صندلی ...

خالی تر از این درخت!

که نارنجی دستش را 

از روی برگ هایش بر نمی دارد

احساس می کنم 

در جهان کوچک من 

کسی از زندگی رفته است...

 

رضا ادهمیان 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • SARDAR موضوع را مهم کرد

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...