sAmaR! ارسال شده در 1 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2021 نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایه سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می برد مرا به دام میکشد نگاه کن تمام آسمان من پر از شهاب می شود تو آمدی ز دورها و دورها ز سرزمین عطر ها و نورها نشانده ای مرا کنون به زورقی ز عاجها ز ابرها بلورها مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعر ها و شورها به راه پر ستاره ه می کشانی ام فراتر از ستاره می نشانی ام فروغ فرخزاد 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 1 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2021 از غم خبری نبود اگر عشق نبود دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود این دایره ی کبود اگر عشق نبود از آینهها غبار خاموشی را عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود در سینهی هر سنگ دلی در تپش است از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟ بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود از دست تو در این همه سرگردانی تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟ 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 1 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2021 ماجرای من و تو، باور باورها نیست ماجراییست که در حافظه دنیا نیست نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست تو گمی درمن و من درتو گمم باورکن جز دراین شعر نشان و اثری ازما نیست شب که آرام تر از پلک تو را میبندم بادلم طاقت دیدار تو تا فردا نیست من و تو ساحل و دریای همیم اما نه! ساحل اینقدر که درفاصله با دریا نیست… 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 1 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2021 در کوی محبت به وفایی نرسیدیم رفتیم ازین راه و به جایی نرسیدیم هر چند که در اوج طلب هستی ما سوخت چون شعله به معراج فنایی نرسیدیم با آن همه آشفتگی و حسرت پرواز چون گرد پریشان به هوایی نرسیدیم گشتیم تهی از خود و در سیر مقامات چون نای درین ره به نوایی نرسیدیم بی مهری او بود که چون غنچه ی پاییز هرگز به دم عقده گشایی نرسیدیم ای خضر جنون ! رهبر ما شو که در این راه رفتیم و سرانجام به جایی نرسیدیم... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 1 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2021 رم سخنی با تو و گفتن نتوانم وین درد نهان سوز نهفتن نتوانم تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت من مست چنانم که شنفتن نتوانم شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم با پرتو ماه آیم و چون سایه ی دیوار گامی ز سر کوی تو رفتن نتوانم دور از تو، من سوخته در دامن شب ها چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم فریاد ز بی مهری ات ای گل که درین باغ چون غنچه ی پاییز شکفتن نتوانم ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهم دارم سخنی با تو وگفتن نتوانم... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 1 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2021 دست به دست مدعی شانه به شانه می روی آه که با رقیب من جانب خانه می روی بی خبر از کنار من ای نفس سپیده دم گرم تر از شراره ی آه شبانه می روی من به زبان اشک خود می دهمت سلام و تو بر سر آتش دلم همچو زبانه می روی در نگه نیاز من موج امیدها تویی وه که چه مست و بی خبر سوی کرانه می روی گردش جام چشم تو هیچ به کام ما نشد تا به مراد مدعی همچو زمانه می روی حال که داستان من بهر تو شد فسانه ای باز بگو به خواب خوش با چه فسانه می روی؟ شفیعی کدکنی 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 1 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 1 فروردین، 2021 زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است، که نخواهد آمد تو نه در دیروزی، و نه در فردایی ظرف امروز، پر از بودن توست شاید این خنده که امروز، دریغش کردی آخرین فرصت همراهی با، امید است زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک به جا می ماند... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
Be.khodam.marboote ارسال شده در 2 فروردین، 2021 اشتراک گذاری ارسال شده در 2 فروردین، 2021 ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ، ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ، ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ، ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ، ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ، ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ |وحشی بافقی| 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 3 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، 2021 زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق زندگی، فهم نفهمیدن هاست... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 3 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، 2021 زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند چای مادر، که مرا گرم نمود نان خواهر، که به ماهی ها داد زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست من دلم می خواهد قدر این خاطره را دریابیم. 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 3 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 3 فروردین، 2021 و چه حس زیباییست آرامش در عین بودن در عین زیستن بین تنگناهای زندگی در کنار تو... 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 باد بازیگوش بادبادک را بادبادک دست کودک را هر طرف می بُرد کودکی هایم با نخی نازک به دست باد آویزان! 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 کاشکی من برج ویرانی به راهی دور بودم تا که در شب های بارانی کبوتر ها نم آلوده به زیر سقف ایوانم به یک پا تکیه میدادند و میخفتند بوی نم آلود و مستی آور پر ها با صدای وهم انگیز نفس های کبوترها کاهگل ها خیس باران خاطرات دور دوران را به خاطر زنده میسازد اسب خاطر را به شهر یادهای دور میتازد کاشکی من برج ویرانی به راهی دور بودم تا که در شب های بارانی کبوتر ها نم آلوده به زیر سقف ایوانم به یک پا تکیه میدادند و میخفتند پای ایوان در کنار آتش سوزان دو شبگرد غم آلوده برای یکدگر از سرگذشت خویش می گفتند محمد ابراهیم جعفری 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 در سفر هرکس به مقصد میرسد، میایستد من سفر را دوست دارم مقصدِ من رفتن است... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 قدیما هر وقت تو محل واسه بازی یار انتخاب می کردیم ، همیشه یارهای قوی رو اون بر می داشت... می گفت با یار ضعیف نمیشه برد... همیشه وسط یه بازیه نابرابر بود... بازی که می دونست برندست...بزرگ که شد با همین فکر یار انتخاب کرد...یکی که از همه نظر قوی بود...چهره، تحصیلات، وضعیت مالی شک نداشت که برای زندگیش بهترین یار رو انتخاب کرده و هیچ مشکلی حریف زندگیش نمیشه... چند باری از زندگیش واسم گفته بود...گفته بود زندگیم پر از گل به خودیه... پر از اشتباهاتی که داره یه تیم قوی رو زمین میزنه...گفته بود هم دل نیستیم، هم فکر نیستیم،هر کدوم ساز خودمون رو می زنیم. آخرین باری که دیدمش چهره ش مثل کسی بود که خیلی تلاش کرده ولی بازی رو باخته...همونقدر خسته و کلافه... وقتی بهش گفتم چی شد که اینجوری شد گفت: انتخاب دلم نبود، واسه شرایطی که داشت انتخابش کردم...فکر می کردم کم کم عاشقش میشم و عاشقم میشه...کم کم انتخابی که دلی نبوده، دلی میشه، ولی نشد...چون دل آدمیزاد به زور وصله ی دل کسی نمیشه، حتی اگه یک عمر به اجبار کنار دل کسی بمونه.من قبول کردم که باختم... نگاش کردم و گفتم خودت که باختی هیچ، یارتم باخت... ببین رفیق بعضی وقتا باختن ما باختن خیلیا میشه...تو بازی های بچگیمون تیم قوی همیشه برنده می شد...ولی زندگی بازی بچه ها نیست...تو زندگی هرچقدر هم که یارت قوی باشه اگه دلتون یکی نباشه، می بازید...بد می بازید! | حسین حائریان | 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 عشق گاه چون ماری در دل می خزد و زهر خود را آرام در آن میریزد گاه یک روز تمام چون کبوتری بر هرّهی پنجرهات کز میکند و خرده نان میچیند گاه از درون گُلی خواب آلود، بیرون میجهد و چون یخ، نَمی، بر گلبرگ آن میدرخشد و گاه حیله گرانه تو را از هر آنچه شاد است و آرام دور میکند گاه در آرشهی ویولونی مینشیند و در نغمهی غمگین آن هقهق میکند و گاه زمانی که حتی نمیخواهی باورش کنی در لبخند یک نفر جا خوش میکند | آنا اخماتووا | 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 تو نه دوری تا انتظارت کشم و نه نزدیکی تا دیدارت کنم و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد و نه من محروم از توام تا فراموشت کنم تو در میانهی همه چیزی... | محمود درویش | 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 تو یک شهر جنگ زده بودی لب مرز بی اعتمادی و ترس، پُر بودی از تصویرهای شکسته مسیرهای ویران بن بست پرُ بودی از خاطرات سوخته تو یک شهر جنگ زده بودی رو به روی من تنها جایی از جهان که من، مثل یک سرباز دلتنگ به آن برگشته بودم... | آزاده بخشی | 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 سکوت مثل فشنگ خشاب ها را پُر میکرد به هم که رسیدیم قلبمان تیرباران شده بود | کتایون ریزخراتی | 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 4 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 4 فروردین، 2021 بیچاره پاییز ، دستش نمک ندارد... این همه باران به آدم ها میبخشد، اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند. خودمانیم، تقصیر خودش است ؛ بلد نیست مثل " بهار" خودگیر باشد تا شب عیدی زیر لفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد. سیاست " تابستان " را هم ندارد که در ظاهر با آدم ها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزناک بزند. بیچاره...بخت و اقبال " زمستان " هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد. او " پاییز " است ، رو راست و بخشنده... ساده دل، فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدم ها بریزد، روزی ؛ جایی ؛ لحظه ای ؛ از خوبی هایش یاد میکنند. خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند... یکی به این پاییز بگوید آدم ها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای... دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگ هایت میگذارند و میگذرند... تنها یادگاری که برایت میماند " صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست " 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 7 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، 2021 به خانه آمدیم شب شده بود شیر آشپزخانه چکه مى کرد چه پاییزى بود روزهاى در خانه ماندن سکوت سکوت عصرهاى جمعه فقط حسرت بود و تیک تاک این ساعت لعنتى که هى کش مى آمد کمى گریستیم گفتى دیروقت است باید بخوابیم چاى سرد شده بود قند هم نداشتیم عصرهاى جمعه فقط حسرت بود تو این را مى دانستى که پاییز در وجودمان خانه کرده است حرفى براى گفتن نبود فقط آرام گریستیم آرام آرام... گریستیم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 7 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، 2021 به خانه آمدیم شب شده بود شیر آشپزخانه چکه مى کرد چه پاییزى بود روزهاى در خانه ماندن سکوت سکوت عصرهاى جمعه فقط حسرت بود و تیک تاک این ساعت لعنتى که هى کش مى آمد کمى گریستیم گفتى دیروقت است باید بخوابیم چاى سرد شده بود قند هم نداشتیم عصرهاى جمعه فقط حسرت بود تو این را مى دانستى که پاییز در وجودمان خانه کرده است حرفى براى گفتن نبود فقط آرام گریستیم آرام آرام... گریستیم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 7 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، 2021 به خانه آمدیم شب شده بود شیر آشپزخانه چکه مى کرد چه پاییزى بود روزهاى در خانه ماندن سکوت سکوت عصرهاى جمعه فقط حسرت بود و تیک تاک این ساعت لعنتى که هى کش مى آمد کمى گریستیم گفتى دیروقت است باید بخوابیم چاى سرد شده بود قند هم نداشتیم عصرهاى جمعه فقط حسرت بود تو این را مى دانستى که پاییز در وجودمان خانه کرده است حرفى براى گفتن نبود فقط آرام گریستیم آرام آرام... گریستیم نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 7 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، 2021 به خانه آمدیم شب شده بود شیر آشپزخانه چکه مى کرد چه پاییزى بود روزهاى در خانه ماندن سکوت سکوت عصرهاى جمعه فقط حسرت بود و تیک تاک این ساعت لعنتى که هى کش مى آمد کمى گریستیم گفتى دیروقت است باید بخوابیم چاى سرد شده بود قند هم نداشتیم عصرهاى جمعه فقط حسرت بود تو این را مى دانستى که پاییز در وجودمان خانه کرده است حرفى براى گفتن نبود فقط آرام گریستیم آرام آرام... گریستیم 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 7 فروردین، 2021 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 7 فروردین، 2021 زن ها را از رقصیدن منع کردند از آواز خواندن از عاشقی کردن از بوسیدن از خندیدن... زن ها در پیله های خود فرو رفتند و از تنهایی بسیار شاعر شدند و در شعرهایشان وحشیانه رقصیدند آواز خواندند عشق ورزیدند بوسیدند اما خنده نه! فقط گریستند... 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .