sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 به من بگو چرا؟ بگو چرا این چنین خوشبویی؟! که عطر تنت مثلِ حیاطِ خانه ی مادربزرگ که پُر میشد از عطرِ بهار نارنج، خواستنی ست و دوری از آن، دلتنگی می آورد؟! که چشمانت آنچنان گیراست شبیه به فَواره ی حوضِ آبی رنگِ وسطِ حیاطشان،که در عالم کودکی، محو تماشای آن میشدم و برای من، جذابترین جایِ جهان بود! که لب هایت، آه امان از لب هایت که به مانندِ شیرین ترین میوه ی آن حیاط است که تمام لذت خوردنش، در این بود که خودت بچینی اش... و دست هایت، شالگردن زمستان های آن حیاط است،که دور گردنم میپیچید و گرما میداد... و آغوشت...خودِ خودِ آغوش مادربزرگ است که هرکه دنبالم میدوید یا قصد صدمه زدن را داشت، یا اصلا هروقت امنیت میخواستم، به آن پناه میبردم... بیا بگو...چرا ناب ترین حس دنیای کودکی ام،به بودن امروز تو گِرِه خورده است و از وقتی تو آمدی، هرچه خاطره مرور میکنم، شیرین است... | غزاله دلفانی | 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود بعضی از آدم ها انقدر خوب هستن که نباید بهشون نزدیک شد! باید اون ها رو از دور دید، از دور سلام کرد، از دور لبخند زد، از دور دوست داشت... شاید این هم یک جور داشتن باشه، آخه زندگی متخصص اینه که آدم های خوب رو ازت بگیره! | روزبه معین | 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 عدالت! آن هم به این شکل! "وقتی کسی را دوست داری، کاملا بی دفاعی. و وقتی کسی دوستت دارد، مثل یک پادشاه احساس قدرت می کنی!" گاهی فکر میکنم عشق ساخته ی خدایانمان نیست. ترفند ابلیس است تا با عذاب بمیری. | حمید جدیدی | 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 اما بیایید یک چیزی در گوشتان بگویم: رفتن، نبودن، نباید زیاد طول بکشد. نباید عادت شود. نباید گذاشت دلتنگی به حد نهایت برسد. نباید گذاشت دل به دلتنگی خو کند، یادش بگیرد و با آن کنار بیاید. آدم نباید آنقدر برود و دور شود که از مدار جاذبهی کسانی که دوستش دارند خارج شود. بگذارید در گوشتان بگویم: آدمی که یک بار تا پای مرگ رفته باشد و برگشته باشد، دیگر از مرگ نمیترسد. آدمی که یک بار تا سر حد مرگ دلتنگ شده باشد و زنده مانده باشد، دیگر از فقدان نمیترسد. | حسین وحدانی | 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 اگر این دنیا غریبه پرور است، تو آشنا بمان. تو پای خوبی هایت بمان. مردم حرف می زنند، حرف باد می شود می وزد در هوا و تو را دور تر می کند از تمام کسانی که "باور" برایشان یک چهار حرفی نا آشناست. اگر کسی معنای عاشقانه هایت را نفهمید بر روی عشق خط نکش! عاشقانه هایت را محکم در آغوش بگیر و بگذار برای داشتنش آغوشت را بفهمند. دنیا خوب، بد، زشت، زیبا فراوان دارد تو خوب باش... تو زیبا بمان و بگذار با دیدنت هر رهگذر نا امیدی لبخند بزند، رو به آسمان نگاه کند و زیر لب بگوید: هنوز هم عشق پیدا می شود... | نادر ابراهیمی | 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 برای به یاد آوردن یه نفر، یه بهانهی کوچیک کافیه، اما کی میدونه برای فراموش کردن، چند سال باید بگذره؟ از کجا معلوم که با مرگ، همهی خاطرات فراموش میشن؟ کاش آدم آرزوهاش رو توی دنیا بذاره، خاطراتش رو به گور ببره. توی قدیمیترین عکسها، همیشه یه نفر هست، که هیچوقت لبخندش کهنه نمیشه. یه روز همهی آدما، میرن سراغ یه عکس قدیمی، کنار یه عشق قدیمی، زل میزنن به یه بغض قدیمی و میگن: «خیلی ممنون، که یه روز با تمام وجود دوستم داشتی» | پویا جمشیدی | 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 می دانم کسی که تا این سن خودش را نکشته بعد از این هم نخواهد کشت... به همین قناعت خواهد کرد که، برای بقا، به طور روزمره نابود کند خود را: با افراط در سیگار؛ با بی نظمی در خواب و خوراک؛ با هر چیز که بکشد اما در درازای ایام؛ در مرگ بی صدا... | وِردی که بره ها می خوانند / رضا قاسمی | 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 فرق چای شیرین و چای تلخ فرق دوست داشتن و عشقه دوست داشتن اونجاست که خوشحال شدنش ؛خوشحال شدنته عشق اونجاست که خوشحال شدنش....!!! | میثم بهاران | 4 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم. برگهای آرزوهایم, یکایک زرد می شد آفتاب دیدگانم سرد می شد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد. وه ...چه زیبا بود, اگر پاییز بودم وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم من میخواند... شعری آسمانی در کنارم قلب عاشق شعله می زد در شرار آتش دردی نهانی. نغمه ی من... همچو آواری نسیم پر شکسته عطر غم می ریخت بر دلهای خسته. پیش رویم: چهره تلخ زمستان جوانی پشت سر: آشوب تابستان عشقی ناگهانی سینه ام: منزلگه اندوه و درد وبد گمانی کاش چون پاییز بودم... | فروغ فرخزاد | 3 1 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 پاییز... یک نوار کاست قدیمی است که یک طرفش با صدای باران پر شده یک طرفش با صدای تو... | جلال حاجی زاده | 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
*Niloof@r* ارسال شده در 26 بهمن، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 ویژگیهای عجیبی در تو پیدا میکنم تو با حرفهایت خاطره میسازی خاطراتی که تنها با تو رقم میخورند و با تو بودنها را با هیچ کس دیگر نمیشود تجربه کرد ... تو وقتی دستهایت را باز میکنی تمام ستارهها به سوی زمین میدوند تا در دستان تو آرام بگیرند ... تو وقتی چشمانت را میگشایی تمام گلهای آفتابگردان به سوی خورشید نگاه تو بازمیگردند ... تو آغاز تمام خوبیهایی و انتهای تمام خوبیها همه چیز با تو آغاز میشود همه چیز با تو تمام میشود ... تو رودی خروشانی که به سوی خزر حرکت میکند و کوهستانی سرسبز با کوهپایهها و دشتهای هموار ... تو نه نمیتوانم چیزی بنویسم تو اعجازی برای قلم خشکیدهی من ... هیچ کس شبیه تو نیست. شهره روحبانی 5 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 به خانه آمدیم شب شده بود شیر آشپزخانه چکه مى کرد چه پاییزى بود روزهاى در خانه ماندن سکوت سکوت عصرهاى جمعه فقط حسرت بود و تیک تاک این ساعت لعنتى که هى کش مى آمد کمى گریستیم گفتى دیروقت است باید بخوابیم چاى سرد شده بود قند هم نداشتیم عصرهاى جمعه فقط حسرت بود تو این را مى دانستى که پاییز در وجودمان خانه کرده است حرفى براى گفتن نبود فقط آرام گریستیم آرام آرام... گریستیم | ناشناس | 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 احساس مي کنم جنگل به طرف شهر مي آيد احساس مي کنم نسيم در جانم مي وزد احساس مي کنم مي شود در رودخانه آسفالت پارو زد و قايق راند همه اين احساس ها را عشق تو به من بخشيده است رسول يونان 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 در اتاق تاریک وقتی سیگارم را روشن می کردم به شعله کبریت خیره ماندم و این شعر در ذهنم شکل گرفت تاریکی را نمی شود به آتش کشید باید تاریکی را روشن کرد. رسول یونان 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 درست مثل فنجان قهوه که ته ميکشد پنجره کمکم از تصوير تو تهي ميشود حالا من ماندهام و پنجرهاي خالي و فنجان قهوهاي که از حرفهاي نگفته پشيمان است گروس عبدالملکيان 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 می توان تلخ تر از دوری ات اندوهی را تصور کرد؟ گُمان می کنم نه! وَ اما جواب تو آری ست .. می شد تورا نداشت می شد پیش تر از اینها دستت را از دست داد .. تو از من جلوتر ایستاده ای به اندازه ی خوابِ نوزادی در گهواره به قدری که آفتابِ فردا را پیش از من نوازش کنی تو راست می گفتی می شد تلخ تر هم این روزها می گذشت بماند که این فصل بی تو گذشت .. سیدمحمدمرکبیان 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 این روزها دلم پر است آنقدر که از چشمانم لبریز میشود و سر میرود دلم پر است از جای خالی تو پر از دلتنگی پر از نگاهت پر از خاطراتت دلتنگ برای کوچه پس کوچه و خیابانهای این شهر که با تو بودم پر از حس تنهاییم پر از تو که تمام حجم دلم را پر کرده ای... 4 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 گفتی آرزو کن و به نسیم بسپار... و تو را طوفان برد ! همین... | حامد نیازی | 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 عطر پرتقال می گیرد نفسم از تو که می گویم نارنجی می شود دنیایم تو را که می بینم و تو بکرترین منظره ای مثل درخت پرتقالی که در پاییز به بار نشسته باشد! پر از بوسه پر از دوستت دارم... "حامد نیازی" 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 هر جایِ دنیا که به من فکر کنی من به نزدیک ترین پنجره خیره می شوم و در سکوتی چند دقیقه ای یک عمر ، تـــو را می بینم هر جایِ دنیا که به من فکر کنی من به نزدیک ترین خاطره ی مان می روم ... خاطره ی اولین دیدار ، امانم را بریده ! کاش میشد فردا دوباره ، برای اولین بار می دیدمت! حامد نیازی 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 اتفاق افتاد مثل اشکی که چند سال منتظر افتادنش باشی نه بارانی نه ایستگاهی نه حتی موسیقی آرامی روی سکانس خداحافظیِ مان... عشق ما اسب آبی غمگینی بود که هیچ کس روی بردش شرط نمی بست ! | حامد ابراهیم پور | 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 26 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 26 بهمن، 2020 از من می پرسند آسمان چه رنگی است؟ آبى سرخ کبود؟ من از آنها می خواهم سوالشان را از تو بپرسند برای اینکه آسمان من تویی. | سعاد الصباح | 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 27 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن، 2020 عاقبت یک روز هم یک جای دنیا از کنار هم می گذریم. وانمود میکنیم ندیده ایم. نشناخته ایم. نخواسته ایم. دور می شویم. دو نهنگ غمگین، گم شده در اقیانوس غریبه ها... سهم ما همین رد شدن است عزیزدلم... همین نداشتن است... | حمید سلیمی | 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 27 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 27 بهمن، 2020 دلم خلوتی ساده میخواهد … چند خطی شعر فروغ فرخزاد با دو فنجان قهوه کمی سکوت و او، که پایان هر قطعه دستش را زیر چانه بزند و بگوید: باز هم بخوان… 5 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 28 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 28 بهمن، 2020 پنج سالم بود...آن روزها وقتی می خواستند کودکی را بترسانند از غول و دیو و بچه دزد می گفتند...هیچکس از گم شدن حرف نمی زد...شاید چون هیچ کدامشان در کودکی گم نشده بودند تا بفهمند ترس واقعی یعنی چی... اما من تجربه اش کردم...یک لحظه حواس پرتی وسط یک بازار شلوغ نتیجه اش شد چشم های بارانی وسط تابستان... چشم های خیسم ردیاب شده بودند تا شاید چهره ای آشنا ببینند... در اوج نا امیدی با سرعت میان قدم های آدم بزرگ ها می دویدم ، گاهی چهره ای آشنا می دیدم و امیدوار می شدم ولی نزدیک تر که می شدم می فهمیدم نه...اشتباه دیده ام دور خودم می گشتم که ترس بغلم کرد... امیدم نا امید شد...نشسته م یک گوشه...چشم هایم به آدم هایی بود که بی تفاوت از کنارم می گذشتند تا اینکه بالاخره یک نفر آمد بغلم کرد و گفت: گمشدی؟! انگار او از حالم خبر داشت...حتما او هم گمشده بود... ولی مگر آدم بزرگ ها هم گم می شوند؟! دستم را گرفت و راه افتادیم. چند قدم که جلو رفتیم خانواده م را دیدم ...کابوس تلخ تمام شد...ترس رهایم کرد... حالا که به آن روز فکر می کنم می فهمم آدم بزرگ ها هم در زندگی گم می شوند...حتی اگر اشک نریزند...حتی اگر نترسند...حتی اگر کسی دنبالشان نگردد... گاهی در دنیای خودشان گم می شوند و نمی دانند به کجا می خواهند بروند و به چه چیزی می خواهند برسند... گاهی هم احساسات، آرزوها و یا هدف هایشان گم می شود ،تا اینکه فراموششان می کنند حقیقت این است که آدم بزرگ ها بیشتر از بچه ها گم می شوند...فقط کسی نیست که سراغشان را بگیرد...کسی نیست این ترس و کابوس را تمام کند. | حسین حائریان | 5 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .