sAmaR! ارسال شده در 22 بهمن، 2020 اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، 2020 گفته بودی دلتنگی هایم را با قاصدک ها قسمت کنم تا به گوش تو برسانند می گفتی قاصدکها گوش شنوا دارند غم هایت را در گوششان زمزمه کن و به باد بسپار من اکنون صاحب دشتی قاصدکم اما مگر نمی دانستی قاصدک های خیس از اشک میمیرند... 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 22 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، 2020 (ویرایش شده) در حقیقت آدمی ، در یک سکانس از زندگی اش گیر میکند و بعد دیگر مهم نیست که تا کجا پیش می رود ، تا هر جایی که برود تا هر جایی بازهم با یک چشم برهم زدن برمیگردد به همان سکانس ، همان سال ، همان روز ، همان ساعت ، همان لحظه.. و پیر شدن انسان از همین لحظه شروع می شود .. | پویان اوحدی | ویرایش شده 22 بهمن، 2020 توسط sAmaR! 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 22 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، 2020 تمام خیـ ـ ـ ـال هایم بارانی ســـــــــت و کنــــ ـ ـار آرزوهایــــــــــم شبــدرهایِ تَـــر در دهان روز و شـ ـ ـب هایــــم نشــــــــخـــــوار می شــــود و ایــــــکاش هـ ـ ـ ـایم مثل نوک پیکـ ـ ـ ـان تیرکمـ ـ ـ ـانی هر لحظه به چشـم هایم فرو می رود و هنوز اینجا بهاری نیست که نیست و صدای سوز سرما در گوش هایم قنـ ـ ـ ـدیل بستـ ـ ـ ـه است و کسـ ـ ـ ـی هنوز صدای پـ ـ ـ ـای بهار را نشـ ـ ــنیده گویا سیمین بهبهانی 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 22 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، 2020 گفتم: میدونی؟ کاش زندگی عین یه نوار کاست بود... گفت: نوار کاست؟ چطور مگه؟ گفتم: چون اگه هر جاشو دوس داشتی، میشد با یه خودکار برش گردونی عقب... گفت: آخه مشکل اونجاست اگه این کاستو برگردونیش عقب، فقط قسمتای قشنگش نمیاد که، همه چیش برمیگرده عقب دوباره باید بشینی ببینی برای لبخندی که الان میزنی، قبلش چقد گریه کردی... | بابک زمانی | 2 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 22 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، 2020 _گفت : اگه یه ماشین زمان داشتی باهاش میرفتی گذشته یا آینده؟ دستامو دور لیوان چای سفت حلقه کرده بودم، نگاش کردم، _گفتم : هیچکدوم _گفت : د بگو دیگه؟ یکیشونه انتخاب کن! گفتم : اگه ماشین زمان داشتم، نه میرفتم گذشته نه می رفتم آینده. گفت : پس چیکار می کردی دیوونه؟ گفتم : زمان رو همین جا متوقف میکردم وُ تا ابد به بهونه ی سرد شدن این فنجون چای همین جا پیش تو می موندم.... بابک_زمانی 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 22 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، 2020 گفت : زندگی مثه نخ کردنِ سوزنه! یه وقتایی بلد نیستی چیزیو بدوزی... ولی چشات انقد خوب کار می کنه که .. همون بار اول سوزن رو نخ می کنی، اما هر چی پخته تر میشی... هر چی بیشتر یاد می گیری ... چجوری بدوزی... چجوری پینه بزنی... چجوری زندگی کنی، تازه اون وقت چشات دیگه سو ندارن. گفتم ،خب یعنی نمیشه یه وقتی برسه... که هم بلد باشی بدوزی... هم چشات اونقد سو داشته باشن... که سوزن رو نخ کنی؟ گفت: چرا، میشه، خوبم میشه اما زندگی همیشه یه چیزیش کمه. گفتم چطور مگه؟ گفت : آخه مشکل اینجاست... وقتی که هم بلدی بدوزی... هم چشات سو داره، تازه اون موقع میفهمی نه نخ داری، نه سوزن ... بابک_زمانی 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
sAmaR! ارسال شده در 22 بهمن، 2020 مالک اشتراک گذاری ارسال شده در 22 بهمن، 2020 به جنگ که فکر می کنم زخمی می شوم به کویر که فکر می کنم ترک بر می دارم به آسمان که فکر می کنم پایین می افتم و هر وقت به جنگل می اندیشم گله ای از گوزن ها از رویم رد می شود جرات فکر کردن به تو را ندارم دریا نام عمیقی برای یک معشوقه است و من هیچوقت شنا کردن بلد نبوده ام... بابک زمانی 3 نقل قول لینک به دیدگاه به اشتراک گذاری در سایت های دیگر تنظیمات بیشتر اشتراک گذاری ...
ارسال های توصیه شده
به گفتگو بپیوندید
هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .