رفتن به مطلب

دل غمگین من


Raheleh

ارسال های توصیه شده

تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین

وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوستت داشتم
دوستت دارم
و دوستت خواهم داشت
از آن دوستت دارم‌ ها
که کسی نمی‌داند
که کسی نمی‌تواند
که کسی بلد نیست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دل مرا عجب آید همی ز کار هوا


که مشکرنگ سلب شد ز مشکبوی صبا


ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک


چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا


درخت اگر علم پرنیان گشاد رواست


که خاک بازگشاده است مفرش دیبا


به نور و ظلمت ماند زمین و ابر همی


به درّ و مینا ماند سرشگ ابر و گیا


فریفته است زمین ابر تیره را که ازو


همی ستاند درّ و همی دهد مینا


به زیر گوهر الوان و زیر نقش بدیع


نهفته گشت در ازّی عالم و پهنا


اگر چه گوهر و نقش جهان فراوانست


همه صناعت ابر است و دستبرد نما


چه فایده ست ز نقش بهار و پیکر او


که از هواش جمال است و از بخار نوا


اگر هواش بدین روزگار تازه کند


به روزگار خزان هم هوا کندش هبا


بهار نعت خداوند خسرو عجم است


که بوستان شد ازو طبع و خاطر شعرا


بهار معنی رنگ و بهار حکمت بوی


بهار عقل ثبات و بهار کوه بقا


بلی بدین صفت و جایگاه و مرتبه است


مدیح شاه جهان شهریار بی همتا


یمین دولت مجد و امین ملت صدق


امیر غازی محمود سیّدالامرا


از آفتاب جهان مردمیش پیداتر


از آنکه در همه احوال در خلا و ملا


بود پدید شب و روز مردمیش همی


به شب ز دیده بود آفتاب ناپیدا


چهار وقتش پیشه چهار کار بود


کسی ندید و نبیندش ازین چهار جدا


به وقت قدرت رحم و به وقت زلت عفو


به وقت تنگی رادی به وقت عهد وفا


اگر چه جود و سخاوت ز قدر بر فلک اند


فرود سایه ی انگشت اوست جود و سخا


مدیح بازوی او کن که پیش بازوی او


قوی ترین کس باشد ز جمله ی ضعفا


خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست


مثل زنند که در خور بود سزا به سزا


شناخته است که منّت خدای راست همی


به خلق بر ننعد منّت او ز بهر عطا


به عزم کردن او کارهای خرد و بزرگ


چنان برآید گویی که عزم اوست قضا


رضا دهند به امرش ملوک، وین نه عجب


بدو شوند بزرگ ار بدو دهند رضا


سما چو بنگری اندر میان همت اوست


اگرچه پیکر او هست در میان سما


مبارزان را شمشیر او طلسمی شد


که سوی او نبودشان مگر که پشت و قفا


بزرگواری و آزادگی و نیکی را


ز هر که یاد کنی مقطع است و ز او مبدا


گرش بتانی دیدن همه جهان است او


بر این سخن هنر و فضل او بس است گوا


کس از خدای ندارد عجب اگر دارد


همه جهان را اندر تنی همی تنها


صلاح دین را امروز نیت و فکرش


ز دی به است و ز امروز به بود فردا


به نام ایزد چو نان شده است هیبت او


که نیست کس را یاد خلاف او یارا


بهای او نه به ملک است نی معاذ الله


که ملک را به بزرگی و نام اوست بها


گهر به دست کسی کاو نه اهل آن باشد


چو آبگینه بود بی بها و پست نما


خدایگانا هر جا که در جهان ملکی است


به طاعت تو گراید همی به خوف و رجا


تو رنجه از پی دینی نه از پی دنیا


ز بهر آنکه نیرزد به رنج تو دنیا


چو کم ز قدر تو باشد جهان و نعمت او


به کم ز قدر تو چون تهنیت کنیم تو را


به آفرین و دعایی نکو بسنده کنیم


به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا
 
تا عاق
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نفرین به عشق و عاشقی
نفرین به بخت و سرنوشت

به اون نگاه که عشقتو
تو سرنوشت من نوشت

نفرین به من نفرین به تو
نفرین به عشق من و تو

به ساده بودن منو
به اون دل سیاه تو

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چقدر سفت شده است پدال دوچرخه دونفره عشقمان
یا من خسته شدم یا به سربالایی رسیدیم
شاید هم تو دیگر رکاب نمی زنی … !

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کاش میشد عشق را آغاز کرد
با هزاران گل یاس آن را ناز کرد
کاش میشد شیشه غم را شکست
دل به دست آورد نه اینکه دل شکست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از عمق شب ستاره ای آمد نفس زنان
در موج اشک های من افتاد و جان سپرد
چون چشم آهویی که بر سر چشمه ای رسید
چون قلب آهویی که به سرچشمه ای فسرد

با مرگ او ستاره ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده ی شعرم ز لب پرید
بادی وزید و زوزه کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید
آن قاصد هراسان با آن شتاب و شور
در حیرتم ز دشت کدام آسمان گسست؟

گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد ؟
گر با دلش نبود پیامی چرا شکست ؟
چشمم هزار پرسش اینگونه دردناک
بر بال شب نورد هزاران ستاره بست 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پاییز از دلشوره های دخترش هرسال غمگین است
اشکی که می ریزد برای آذرش برگونه آذین است

بادی وزید و قاصدک با شاخه ای از دردهایش گفت
زردی هر برگی که می افتد زمین داروی تسکین است 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سکوت کردم در برابر نگاهت....
گوش هایم را گرفتم در برابر صدایت...
تاکه دوباره عاشق نشوم....
تاکه دوباره برایت اشک نریزم...
اشک ریختم و صدایش را شنیدی...
چشمانم را به رویت بستم و تصویرش را دیدی....
گوش هایت را گرفتی در برابر صدای شکستن قلبم ....
چشمانت را بستی در برابر اشک هایم....
و من فقط نگاهت کردم...
سکوت کردم...
اشک ریختم.....
تنهایی را یاد گرفتم....
عاشقی را یاد گرفتم.....
بستن در قلبم را هم اموختم... 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پاییز.... 
فصلی زیباست...
که در ان زیبایی هزاران قطره ی اشک، درختان را سیراب میکند ...
اشک هایی از طمع عشق...
بغض هایی با بوی باران....
و

دل هایی پر از فریاد های بی پایان که با صدای خش خش برگ ها خاموش میشوند.....
اری 😞 
اینهاست که پاییز را میسازد.....♡ 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به ندرت بخند. به ندرت اشک بریز.
و به ندرت دلتنگ شو. زندگی، تجمیع این به ندرت هاست.
اگر یکی شان را زیادی غلیظ کنی زندگی بدطعم می شود.
حواست باشد... 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

تو این سکوت بی کسی صدای دلدار و ببین
تو این شبا تو رویاها چهره عاشق رو ببین

وقتی دلت تنگه براش بغض چشاتو میگیره
تو لحظه های عاشقی نم نم بارون رو ببین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در در ۱۳۹۹/۹/۲ در 13:01، Raheleh گفته است :

سکوت کردم در برابر نگاهت....
گوش هایم را گرفتم در برابر صدایت...
تاکه دوباره عاشق نشوم....
تاکه دوباره برایت اشک نریزم...
اشک ریختم و صدایش را شنیدی...
چشمانم را به رویت بستم و تصویرش را دیدی....
گوش هایت را گرفتی در برابر صدای شکستن قلبم ....
چشمانت را بستی در برابر اشک هایم....
و من فقط نگاهت کردم...
سکوت کردم...
اشک ریختم.....
تنهایی را یاد گرفتم....
عاشقی را یاد گرفتم.....
بستن در قلبم را هم اموختم... 

سکوت کردم ...

اشک ریختم ...

تنهایی را یاد گرفتم ...

عاشقی را یاد گرفتم ...

بستن در قلبم را هم  آموختم...👌

اما فراموش نخواهم کرد....

عکس نوشته های غمگین, عکس نوشته های جالب

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چرا روی نقاشی ها بی خودی سایه میزنی
این همه حرف خوب داریم، حرف گلایه میزنی

اگه منو دوست نداری اینو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگاهت بهم کنایه میزنی؟

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

عاشقت نشدم
که ناچار باشم برای دوستت دارم هایم
مجوز بگیرم
دوستت دارم هایم را منتشر کنم
و بعد تصور کنم این شعر را
معشوقه‌ ات برای تو می‌خواند…

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد
آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حتما کسی را تازگی ها در نظر داری
لابد به غیر از من کسی را زیر سر داری

دیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری
با اینکه از حال پریشانم خبر داری

بی طاقتی این روزها جایی دلت گیر است
بو برده ام از شهر من قصد سفر داری

بو برده ام از عطر مشکوک تنت شب ها
جایی دگر عشقی دگر یاری دگر داری

سردی زمستانی در این گرمای تابستان
لب های بی رنگ و نگاهی بی ثمر داری

آهسته گفتی: دوستت دارم و از لحنت
معلوم شد از من کسی را دوست تر داری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ای عشق بیا دوباره فریاد شویم
از این همه غم دوباره آزاد شویم

یک بوسه و یک جام در آغوش سحر
برداشته و در دل شب شاد شویم

از ناله و از اشک به جایی نرسیم
کاری بکنیم دوباره آباد شویم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • SARDAR موضوع را مهم کرد

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...