رفتن به مطلب

یک نگاه...


sAmaR!

ارسال های توصیه شده

 

یک نگاه
می تواند آغاز دوست داشتن باشد
یک حرف
می تواند دلت را به لرزه در بیاورد
یک صدا
می تواند صدای یک آشنای دور باشد
گاهی اتفاقات کوتاه
رخدادهای بزرگی را به همراه می آورند
با یک نگاه دل می بندی
با یک حرف بیمار می شوی
و با یک صدا خاطره می سازی...

حاتمه ابراهیم زاده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جرات کن و همانی باش که با آمدن پاییز، دست در دستِ باران می بارد می رقصد و هوایش را به هوای آسمانی گره میزند که چیزی جز پاکی و رهایی در آن پیدا نیست، آخ که پاییز جان میدهد برای دوباره ایستادن، دوباره آرام شدن.جرات کن و همانی باش که بی پرواتر از همیشه کنار خستگی هایش می ایستد و پا به پای آنهمه بغض، دوباره حال دلش را خوب میکند. جرات کن و با تمام سردی، لباس شوم عادت آدم های غلط زندگی را از تن برون کن و آسوده تر از همیشه در پاییزی قدم بگذار که از آن توست.پاییز آواز خوش پر از مِهری ست که نت به نت خبر از یک احساس شیرین میدهد تنها باید یاد گرفت رقصیدن به زیر باران، بازی با برگ های سرگردان و عاشقانه با هر باد و طوفانی زندگی کردن. وقتی تمام شهر خبر از پاییز میدهند و دلگیر از هر افتادنی به پای زخم ها اسیر میشوند جرات کن و همانی باش که با هر سلامِ پاییزی، دنیای تازه ای به روی زندگی باز میکند...

 

حاتمه ابراهیم زاده

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

جاده ای که ما را به مقصد میرِساند گاهی سخت بود و بارانی،آدم هایی که با ما همراه میشدند گاهی درد بودند یا شاید هم درمانده.گذشته با تمام آدم های همراهش بخشی از زندگی ما بشمار میروند که سپری شده اند،نمیتوان با زمانه جنگید و قدم های آدم های رفته ی زندگی را کتمان کرد اما میتوان در کنار کسانی آرام گرفت که ما را با تمام گذشته و اتفاقاتش بپذیرند.حلقه ی مهربانی اویی را در دست گذاشت که ما را با تمام اندوه در چشمانمان بخواهد و نشانه های بجای مانده از غم را از چهره ی خسته یمان پاک کند.فرار کردن از گذشته همانقدر بی معناست که بخواهیم از آینده سبقت بگیریم.پذیرفتنش ازآنِ آدم های شجاع است و شجاع تر از آن همانی ست که تو را با تمامِ جان، در آغوش میگیرد...

 

 

حاتمه ابراهیم زاده

 

ویرایش شده توسط sAmaR!
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من اگر جای تو بودم

این صبح ها،

در خواب و بیداری به من فکر نمی کردم!

وقت صبحانه 

دو استکان چای نمی ریختم

وقت لباس پوشیدن چند بار نمی گفتم که آااای چطور شدم؟

من اگر جای تو بودم

شهر را قدم نمی زدم

مدام گوشی تلفنم را چک نمی کردم

وقت نهار منتظر من نمی شدم!

اگر جای تو بودم عصرهای پاییز

دو بلیط سینما نمی خریدم!

کافه ها را وجب نمی کردم!

رنگ بندی برگ ها را به روی خودم نمی آوردم!

من

اگر

جای تو بودم

شب ها بدون شب بخیر می خوابیدم!

خواب من را هم نمی دیدم!

من اگر جای تو بودم

من را فراموش میکردم تا این خاطرات نفسم را نبریده اند!

راستش...

من اگر جای تو بودم مثل خودت راحت می رفتم

بدون خدانگهدار!

 

| حامد نیازی |

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...