رفتن به مطلب

اندکی آسمان...


*Niloof@r*

ارسال های توصیه شده

در ميان اين برف ها، آدم برفي اركيده اي را در آغوش گرفته بود و لبخند مي زد...

دلش گرم بود...

آنقدر گرم كه از درون آب مي شد...

اما هنوز مي خنديد...

با همان لبخند زغالي اش...

اينجا پنجره ي كوچكي است كه از آن آسمان را تماشا مي كنم...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

همه می‌گویند
عشق اول بهترین است
افسانه‌ای و خیال انگیز
برای من اما
این گونه نبود
بین ما حس مبهمی بود و شاید هم نبود
جرقه‌ای که روشن و خاموش شد
حتی دست‌هایم نلرزید
وقتی ریسمان یادداشت‌های کوچک
یا روبان یک دسته از نامه را گشودم
تنها ملاقات ما
بعد از این همه سال
گفتگویی سرد
درکنار یک میز و دو صندلی بود

عشق‌های دیگر هنوز درون من
عمیق نفس می‌کشند
اما این عشق حتی نفس کوتاهی برای آه هم نیست
اما هنوز در من جاری است
و می تواند کاری را انجام دهد که
هیچ عشقی هرگز قادر به انجام آن نیست
فراموش نشده
نه حتی در خواب
که می‌تواند مرا به مرگ عادت دهد ...

 

ویسلاوا  شیمبورسکا

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گفتند نوشتن را
گناهی است بزرگ  
پس ننویس
و حرام است نیایش در برابر کلمات
پس نزدیک نشو
که مسموم می‌کند
دهانِ شعرها را
پس ننوش
این منم که بسیار نوشیده‌ام
و مسموم نشده‌ام از جوهر ریخته‌شده برمیز
 
این منم که بسیار نوشته‌ام
و افروخته‌ام آتشی بزرگ
در هر ستاره‌ای
و خدا بر من خشمی نگرفت
 
گفتند نوشتن
تنها برای مردان است
پس سخن نگو
و مردان تنها عاشق‌اند
پس عاشق نشو
و نوشتن
دریایی است عمیق
پس غرق نشو
 
این منم که عاشق شدم
این منم که شنا کردم
و روبه‌رو شدم
با دستانِ خشمگین
هر موجی و غرق نشدم

 گفته اند با شعر
شکسته‌ام دیوار آگاهی را
و مردان شاعر هستند
و چه‌طور می‌شود
زن شاعری در این قوم
به دنیا می‌آید ؟
پوزخندی به بیهودگی سرریز
در این عصرِ جنگ سیاره‌ها
از کسانی که زن را
زنده به گور می‌خواهند حبس‌ به‌ حبس

از خود می‌پرسم
که چرا حلال است آواز مردان
چرا بلندتر می‌خوانند این دیوار بیهودگی را
میان ریشه‌ها و ابرها
میان درختان و باران و برای زنان نیست آوازی
 
و چه کسی گفته است
برای نوشتن جنسیت شرط است ؟
چه کسی گفته است
طبیعت با نوای پرندگان زیبا مخالف است
 
می‌گویند شکسته‌ام سنگ قبرم را
و این درست است
و من کشته‌ام
خفاش‌های زمانه‌ام را
و این درست است
و من بسته‌ام ریشه‌های دورویی را
در شعرم
 
و اگر زخمی بر من بزنند
زیباترین چیز
در وجود آهو
همان زخم است
و اگر مرا بر دار ببندند
خوب می‌شود
مرا در ردیف مسیح
قرار داده‌اند
 
می‌گویند زن شاعر
گیاه غریبی است که بیابان او را
نمی‌پذیرد که سنت آن را
پس می‌زند و زنی که
شعر می‌نویسد هیچ نیست
مگر ترانه‌خوانی است
و می‌خندم به هر آنچه
در موردم گفته شده
 
که رد می‌کنم افکار عصر بیهودگی را
و می‌مانم و می‌خوانم بر بلندترین قله
و می‌دانم رعد و برق ماندگار نیست
و طوفان‌ها می‌گذرد
و خفاش‌ها می‌گذرند
و می‌دانم آن‌ها رفتنی‌اند
و این منم که نمی‌روم...

 

سعاد الصباح

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از رابطه هایی که انتظار کشیدن رو براتون دردناک می کنه بترسید. 

قلبتون تا یه جایی توانِ تپیدن داره و مطمئن باشید 

کسی که شما رو منتظر می ذاره

نه تنها برای بدست آوردنتون تلاشی نکرده 

بلکه برای نگه داشتنتون هم تلاشی نمی کنه.

از آدمایی که انتظار کشیدنِ شما رو درک نمی کنن دوری کنید،

 این آدما شما و احساساتتون رو متلاشی می کنن.

 

سیران هیراف

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

میترسم!
آنگاه که بیش از حد
در آینهی شکسته
خیره میشوم !
شاید،
چرا که ،آینههای شکسته
انعکاسی است
از چهرههای واقعی ِدرون ما!
گویی امروز ،
زمانهی چیزهای درهم شکسته است!

 

غاده السمان

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

معلم می‌پرسد 
بچه‌ها؟
ناپلئون بناپارت کی به دنیا آمد؟ 

بچه‌ها می‌گویند، هزار سال پیش 
بچه‌ها می‌گویند، صد سال پیش 
بچه‌ها می‌گویند، سال پیش 
کسی نمی‌داند. 

معلم می‌پرسد 
بچه‌ها؟ 
ناپلئون بناپارت چه کار کرد؟ 

بچه‌ها می‌گویند، جنگی را برد 
بچه‌ها می‌گویند، جنگی را باخت 
کسی نمی‌داند. 

فرانتیسک می‌گوید: 
قصاب ما یه سگ داشت 
به اسم ناپلئون. 
قصاب عادت داشت کتکش می‌زد و سگ 
پارسال از گرسنگی مرد. 

و حالا تمام بچه‌ها دلشان می‌سوزد 
برای ناپلئون !

 

میروسلاو هلوب

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

دوست دارم گهگاه گم شوم 
مثل پرنده‌های پاییز 
می‌خواهم میهنی تازه بیابم 
غیر قابل دسترس 
و خدایی 
که مرا تعقیب نکند 
و سرزمینی که دشمنم نباشد!

می‌خواهم از پوستم بیرون بزنم 
از صدایم 
و از زبانم 
و مثل عطر مزرعه‌ها 
سیال شوم! 

می‌خواهم از سایه‌ام فرار کنم 
و از عنوان‌هایم 
می‌خواهم از مارها و خرافه‌ها بگریزم، 
از دست خلفا 
و حاکمان و وزیران! 
می‌خواهم مثل پرندگان، دوست داشته باشم 
ای شرق ِ دشنه‌ها و چوبه‌های دار! 
می‌خواهم 
مثل پرندگانِ پاییز 
عشق بورزم!

 

نزار قبانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شازده کوچولو گفت:

بعضی کارا

بعضی حرفا

بدجور دل آدمو آشوب میکنه

گل گفت مث چی؟

 

شازده کوچولو گفت:

مث وقتی که

میدونی

دلم برات بی‌قراره

و کاری نمیکنی...

 

آنتوان دوسنت اگزوپری

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ، تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس.

 

فدریکو گارسیا لورکا
 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستت بدارم

بیست و پنج دقیقه مهلت

برای اینکه دوستم بداری...

بیست و پنج دقیقه مهلت برای عشق

زمان کوتاهی است..

با این همه

من بیست و پنج دقیقه از عمرم را کنار می گذارم ...

تا به تو فکر کنم

تو هم اگر فرصت داری

بیست و پنج دقیقه

فقط بیست و پنج دقیقه به من فکر کن !....

بیا بیست و پنج دقیقه از عمرمان را برای همدیگر پس انداز کنیم...

 

شل سیلور استاین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

از وقتی که عاشق شدم

 

فرصت بیشتری پیدا کردم برای این که پرواز کنم

فرصت بیشتری برای این که پرواز کنم و بعد زمین بخورم

و این عالی است

هر کسی شانس پرواز کردن و به زمین خوردن را ندارد

تو این شانس رو به من بخشیدی

متشکرم !

 

شل سیلور استاین

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اولین بار
که بخواهم بگویم دوستت دارم خیلی سخت است
تب می کنم، عرق می کنم، می لرزم
جان می دهم هزار بار
می میرم و زنده می شوم پیش چشم های تو
تا بگویم دوستت دارم
اولین بار که بخواهم بگویم دوستت دارم
خیلی سخت است
اما آخرین بار آن از همیشه سخت تر است
و امروز می خواهم برای آخرین بار بگویم دوستت دارم

و بـعد راهم را بگیرم و بروم

چون تازه فهمیدم

تو هرگز دوستم نداشتی!

 

شل سیلور استاین

 

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کم‌کم تفاوت ظریف میان نگه‌داشتن یک دست

 

و زنجیر کردن یک روح را یاد خواهی گرفت.

این‌که عشق تکیه‌کردن نیست
و رفاقت، اطمینان خاطر.

و یاد می‌گیری که بوسه‌ها قرارداد نیستند
و هدیه‌ها، عهد و پیمان معنی نمی‌دهند.

و شکست‌هایت را خواهی پذیرفت
سرت را بالا خواهی گرفت با چشم‌های باز
با ظرافتی زنانه و نه اندوهی کودکانه

و یاد می‌گیری که همه‌ی راه‌هایت را هم‌امروز بسازی
که خاک فردا برای خیال‌ها مطمئن نیست
و آینده امکانی برای سقوط به میانه‌ی نزاع در خود دارد

کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید می‌سوزاند اگر زیاد آفتاب بگیری.

بعد باغ خود را می‌کاری و روحت را زینت می‌دهی
به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد.

و یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی...
که محکم هستی...
که خیلی می‌ارزی.

و می‌آموزی و می‌آموزی

با هر خداحافظی
یاد می‌گیری

 

خورخه لوئیس بورخس

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در در ۱۳۹۹/۸/۱۵ در 11:44، *Niloof@r* گفته است :

از رابطه هایی که انتظار کشیدن رو براتون دردناک می کنه بترسید. 

قلبتون تا یه جایی توانِ تپیدن داره و مطمئن باشید 

کسی که شما رو منتظر می ذاره

نه تنها برای بدست آوردنتون تلاشی نکرده 

بلکه برای نگه داشتنتون هم تلاشی نمی کنه.

از آدمایی که انتظار کشیدنِ شما رو درک نمی کنن دوری کنید،

 این آدما شما و احساساتتون رو متلاشی می کنن.

 

سیران هیراف

👌

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 2 هفته بعد...

photo-2019-02-25-23-54-28.jpg

 

آدم های زیبا و دوست‌ داشتنی، به صورت تصادفی به وجود نمی‌‌آیند

زیباترین و دوست ‌داشتنی ‌ترین انسان هایی که می‌شناسیم

آن هایی هستند که با شکست آشنا شده‌اند

آن هایی که رنج را تجربه کرده‌اند

آن هایی که از دست دادن را تجربه کرده‌اند

آن هایی که پس از این رویدادهای دشوار دوباره مسیر خود را به سمت زندگی پیدا کرده‌اند،

این افراد، زندگی را به شکل متفاوتی می‌فهمند،

آن را به شکل متفاوتی تحسین می‌کنند

و نیز به شکل متفاوتی حس می‌کنند

به همین دلیل، آرام ترند و دوست داشتن و محبت به دغدغه‌شان تبدیل می شود.

 

وین دایر

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

photo-2017-07-08-19-14-58.jpg

 

بیا و دوست من باش

چه زیباست اگر دوست هم باشیم

هر زنی گاه محتاج دست دوست است

محتاج سخنی خوش

محتاج خیمه ی گرمی که از کلمات ساخته شده است

اما نیازمند طوفان بوسه ها نیست

دوست من

چرا به خواسته های کوچکم نمی اندیشی ؟

چرا به آنچه که زنان را خشنود می سازد

نمی اندیشی ؟

 

دوست من باش

دوست من باش

بعضی وقتها دلم می خواهد با تو

بر روی سبزه ها راه بروم

و با هم کتاب شعری بخوانیم

من ، همچون زنی ، خوشبخت می شوم که تو را بشنوم

ای مرد شرقی

چرا فقط مجذوب چهره ی منی ؟

چرا فقط سرمه ی چشمانم را می بینی

و عقلم را نمی بینی ؟

من همچون زمین نیازمند رود گفتگویم

چرا فقط به دستبند طلای من نگاه می کنی ؟

چرا هنوز در تو چیزی از شهریار باقی ست ؟

 

دوست من باش

دوست من باش

من نمی خواهم که با عشقی بزرگ عاشق من باشی

نه ، من نمی خواهم که برایم قایق بخری

و کاخها را هدیه ام کنی

من نمی خواهم که باران عطرها را بر سرم ببارانی

و کلیدهای ماه را به من ببخشی

نه، این چیزها مرا خوشبخت نمی سازد

خواسته ها و سرگرمیهایم کوچکند

دلم می خواهد ساعتها

ساعتها با تو در زیر موسیقی باران راه بروم

دلم می خواهد وقتی که اندوه در من ساکن می شود

و دلتنگی به گریه ام می اندازد

صدای تو را از توی تلفن بشنوم

 

دوست من باش

دوست من باش

به شدت محتاج آغوش گرم آرامشم

از قصه های عشق و اخبارعاشقانه خسته شده ام

دلخسته ام از دوره ای که زن را مجسمه ای مرمرین می انگارد

تو را به خدا

مرا که می بینی حرف بزن

چرا مرد شرقی

وقتی زنی را می بیند

نصف حرفش را فراموش می کند ؟

چرا مرد شرقی

زن را مثل یک تیکه شیرینی

و جوجه کبوتر می بیند

چرا از درخت قامت زن

سیب می چیند

و به خواب می رود ؟

 

سعاد الصباح

ویرایش شده توسط *Niloof@r*
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

1432623726591.jpg

 

می بوسمت

بدون سانسور...

و می گذارمت تیتر درشت روزنامه

آن جا که حروفش را

بی پروا چیده اند

و خبرهایش را محافظه کارانه

و من همیشه

زندگی را آسان گرفته ام

عشق را سخت...

 

نزار قبانی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

photo-2017-02-04-20-30-00.jpg

 

ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﺗﻨﮓ ﺷﺪﻩ
ﮐﺎﺵ ﺳﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﮔﻨﺠﻪ ﺍﯼ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻗﻔﻞ ﮐﻨﻢ
ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﮑﯽ ﻳﮏ ﮔﻨﺠﻪ ﺧﺎﻟﯽ ...
ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻢ
ﺟﺎﯼ ﺳﺮﻡ ﭼﻨﺎﺭﯼ ﺑﮑﺎﺭﻡ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻔﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺍﺵ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻴﺮﻡ ...

 

ناظم حکمت

ویرایش شده توسط *Niloof@r*
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گُر گرفته ام
از خواستنم
وَ چشم هایم سو سو می زنند
نزدیک‌ترین کشو را
از شرم و حیا پُر می کنم،
سوی شیطان برمی‌گردم
و فرشته هایم چشم می بندند ...
فقط برای یک بوسه.

 

مرام المصری

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://peyman-stalker.persiangig.com/image/ppppppppp2.jpg

 

زمان آدم ها رو دگرگون ميکند
اما تصويري را که از آنها داريم
ثابت نگه مي دارد  
هيچ چيز دردناک تر از اين تضاد
ميان دگرگوني آدم ها و ثبات خاطره ها نيست .

 

مارسل پروست

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://peyman-stalker.persiangig.com/image/ppppppppp1.jpg

 

 

به وقت نرگس های زرد (که می دانند

هدف از زیستن بالیدن است)

چگونه را به خاطر بسپار، (چرا را فراموش کن)

به وقت یاسمن ها که ادعا می کنند

هدف از بیدار شدن رویا دیدن است

چنین را به خاطر بسپار (انگار را فراموش کن)

به وقت گل های سرخ (که ما را اکنون و اینجا

با بهشت شگفت زده می کنند)

آری را به خاطر بسپار، (اگر را فراموش کن)

به وقت همه چیز های دلپذیر

که از دسترس درک ما دورند

جستجو را به خاطر بسپار (یافتن را فراموش کن)

و در راز زیستن

به وقتی که زمان ما را از قید زمان می رهاند

مرا به خاطر بسپار، (مرا فراموش کن).

 

ای. ای. کامینگز

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

http://s4.picofile.com/file/7810822147/7.jpg

 

زندگی می‌گفت

از هرچیز

 

مقداری به جا می‌ماند !

دانه‌های قهوه در شیشه ،

 

چند سیگار در پاکت ،

و کمی درد در آدمی .

 

تورگوت اویار

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...