رفتن به مطلب

زندگی خاطره آمدن و رفتن ماست...


sAmaR!

ارسال های توصیه شده

تنها بودن قدرت می خواهد و من قدرتمندم،

این قدرت را کسی به من داد که روزی میگفت:

تنهایت نمیگذارم…

......

دوست داشتن به حرف نیست….!!
به وقتیه که برات میذاره،
به ارزشیه که برات قائل میشه،
به دلگرمیه که بهت میده،
اما وقتی طرفت همش نیست!!
وقتی تو توی لحظه لحظه زندگیت تنهایی..
این دوست داشتن نیست!!
“دوست داشتن”این نیست که جاخالی هاشون رو باتو پر کنند! اینه که بخاطرتو…” جاخالی کنند”.!!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • پاسخ 350
  • ایجاد شد
  • آخرین پاسخ

بهترین ارسال کنندگان این موضوع

پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت .

 پرسید :

- ماجرای کارهای خودمان را می نویسید ؟ درباره ی من می نویسید ؟

پدربزرگش از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت :

- درسته درباره ی تو می نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم .

می خواهم وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی .

پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید .

- اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .

- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی . در این مداد 5 خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری ، تا

آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .

 

صفت اول :

می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند .

اسم این دست خداست .

او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .

 

صفت دوم :

گاهی باید از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود .

پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .

 

صفت سوم :

مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه از پاک کن استفاده کنیم .

بدان که تصیح یک کار خطا ، کار بدی نیست . در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری مهم است.

 

صفت چهارم :

چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است .

پس همیشه مراقبت درونت باش چه خبر است .

 

صفت پنجم :

همیشه اثری از خود به جا می گذارد .

بدان هر کار در زندگی ات می کنی ردی به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کاری می کنی هوشیار باشی و بدانی چه می کنی .

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در روزگار قدیم ، پادشاهی سنگ بزرگی را در یک جاده ی اصلی قرار داد . سپس در گوشه ای قایم شد تا ببیند چه کسی آن را از مسیر برمیدارد .

برخی از بزرگان ثروتنمد با کالسکه های خود به کنار سنگ رسیدند ، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند . بسیاری از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند . هیچ یک از آنان کاری به سنگ نداشتند .

یک مرد روستایی با بار سبزیجات به نزدیک سنگ رسید . بارش را زمین گذاشت و سعی کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد . او بعد از زور زدن ها و عرق ریختن های زیاد بالاخره موفق شد . هنگامی که سراغ بار سبزیجاتش رفت تا آنها را به دوش بگیرد و به راهش دامه دهد ، متوجه شد کیسه ای زیر آن سنگ در زمین فرو رفته است . کیسه را باز کرد پر از سکه های طلا بود . و یادداشتی از جانب شاه که این سکه ها مال کسی است که سنگ را از جاده کنار بزند .

آن مرد روستایی چیزی را می دانست که بسیاری از ما نمی دانیم .!!

هر مانعی ، فرصتی است تا وضعیتمان را بهبود بخشیم 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺣﮑﺎﻳﺖِ ﻣﺎ ﻭ ﺧﺪﺍ، ﺣﮑﺎﻳﺖِ ﻋﺠﻴﺒﻰ ﺳﺖ. ﻣﺜِﻞ ﻗﺼﻪ ﯼ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻧﻘﺮﻩ ﮐﺎﺭ..


ﻣﻴﮕﻮﻳﻨﺪ ﻭﻗﺘﻰ ﺍﺳﺘﺎﺩِ ﻧﻘﺮﻩ ﮐﺎﺭ، ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺻﻴﻘﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ،ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺧﻞ ﺁﺗﺶ ﻧﮕﻪ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ،

ﺍﻣﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﺯ ﻧﻘﺮﻩ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ،

ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﻰ ﻧﻘﺮﻩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻧﮕﻪ ﻣﻴﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﻋﮑﺲ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻘﺮﻩ ﯼ ﺻﻴﻘﻞ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑﺒﻴﻨﺪ!


ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞِ ﺧﺪﺍﺍﺍﺍ…


ﻭﻗﺘﻰ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺻﻴﻘﻞ ﭘﻴﺪﺍ ﮐﻨﻴﻢ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﺗﺶِ ﺳﺨﺘﻰ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﻴﮑﻨﺪ، 

ﺍﻣﺎ ﭼﺸﻢ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺑﺮﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ… ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﮑﺲِ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﺎ ﺑﺒﻴﻨﺪ.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

تا حالا دندون پزشکی رفتید...؟

اول دکتر چند تا سوزن میزنه تو لثه تون ، بعد اون مته رو میگیره  دستش...

بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه ..

چرا نمیزنین تو گوشش ؟ چرا داد و هوار نمی کنید ؟ این همه درد رو تحمل کردید ، این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ... خب اعتراض کنید بهش ! چرا اعتراض نمی کنید ؟ 

تازه میخوایم بیایم بیرون میگیم : آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش ؟!


نمی خوای خدا رو اندازه " دندانپزشک " قبول داشته باشی..؟؟

به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه ، میدونیم یه حکمتی داره ، خب خدا هم حکیمه، اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم. یعنی کارهای او از روی حکمت است.


وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد ، ازش تشکر کنیم ، بگیم نوبت بعدی کی هستش ؟ رنج بعدی ؟

 مدرک خدا رو قبول نداری... ؟!

اون خیــلی وقته خداست...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گاهـی آدَم مـیمانـَد بِین بودَن یا نَبودنــــ ...!


به رَفتَنــــ که فـــِکـر مـی کُنــی ،


اِتـفـاقـی مـی اُفتَد کـه مُنصَـرف می شَوی …


مـیـخـواهـی بـِـمانی ،


رَفتاری می بـینــی کـه اِنـــگار بــــایــــــد بـِــرَوی!


این بِلاتَکلیفی خودَش کُلـی جَهنــــَــــم اَسـتــــ ... !!!

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سـפֿـت تریـטּ בو رآهـﮯ

בو رآهـﮯ بیـטּ فـرآموش ڪَرבטּ و انتظـآر است

گـآهـﮯ ڪآمـل فـرآمـوش مـﮯڪُنـﮯ

و بعـב مـﮯبینـﮯ ڪـﮧ بـآیـב مـنتظـِر مـﮯمـآنـבﮮ

و گـآهـﮯ آنقـَבر مـنتظـِر مـﮯمـآنـﮯ ڪـﮧ

مـﮯفهمـﮯ زوבتـر از ایـטּها بایـב فـراموش مـﮯڪرבﮮ

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

یـــآدَت بـآشَـــد ...

دِلـَــت کــــﮧ شِکَـســـت...

سَــــرَت را بـــــآلا بـگـیـــرےتَـلافــــے نَکــُــטּ ...

فَـریــــــــآد نــَـــزَטּ ...

شَرمـگیـــــــטּ نَـبـــــآش ...!!

دِل ِ شِکَستـــﮧ گوشـه هآیــَـش تیــــز اَســــت...

مَبــــآدآ دِل و دَســـتِ آدَمـــے کــــﮧ روزے...

دِلــــدآرَت بــــود رآ زَخمــــے کُنـــے بــــﮧ کیــــטּ !!

مَبــــآدا کــــﮧ فَرامــــوش کُنــــے روزے شآدیــَــش آرِزویــــت بــُـود...

صَبــــور بــــآش و سـ ـ ـ ـآکــِــت ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

سخاوت سرمایه ای است اختیاری 
که هرکسی می تواند آن را داشته باشد...

آنکه از داشته اندک خود می بخشد،
حقیقتا گشاده دست است ...

تنگ دست کسی است که دستش پر است 
ولی مشتش را نمی گشاید تا ببخشد.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

غنچه ای خندید!!!

ولی باغ به این خنده گریست...

غنچه آن روز ندانست که آن گریه ز چیست!

باغ پر گل شد و هر غنچه به گل شد تبدیل ...

گریه ی باغ فزون تر شد و چون ابر گریست...

باغبان آمد و گل ها را چید!

رسم تقدیر چنین است و چنان خواهد بود.

می رود عمر ولی "خنده به لب" باید زیست . . .

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نبردهای زندگی همیشه به نفع قویترین ها پایان نمی پذیرد بلكه دیر یا زود برد با آن كسی است كه بردن را باور دارد .

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نصیحت مولانا:

گشاده دست باش، جاري باش و كمك كن .... چون رود

باشفقت و مهربان باش .... چون خورشيد

اگر كسي اشتباه كرد آن را بپوشان .... چون شب

وقتي عصباني شدي خاموش باش ... چون مرگ

متواضع باش و كِبر نداشته باش ... چون خاك

بخشش و عفو داشته باش .... چون دريا

اگر مي‌خواهي ديگران خوب باشند، خودت خوب باش .... مانند آيينه

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ  
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ

ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ 
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ

شیخ بهایی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گر بر سر نفس خود امیری، مردی

بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی

مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی...

(رودکی)

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

هر روز صبح در جنگل آهوئی از خواب بیدار میشود که میداند باید از شیر تندتر بدود تا طعمه او نگردد ، و شیری که میداند باید از آهوئی تندتر بدود تا گرسنه نماند. مهم نیست که شیر باشی یا آهو ، با طلوع هر آفتاب با تمام توان آماده دویدن باش.

 

 نلسون ماندلا

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

میخواهم بگویم؛ فقر همه جا سر میکشد …

 

فقر ، گرسنگی نیست، عریانی هم نیست …فقر ،حتی گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میکند…

 

 فقر ، چیزی را “نداشتن” است ؛ ولی آن چیز پول نیست ؛ طلا و غذا هم نیست …

 

فقر ، ذهن ها را مبتلا میکند …

 

فقر ، اعجوبه ایست که بشکه های نفت در عربستان را تا ته سر میکشد …

 

فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند …

 

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خرد میکند …

 

فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند …

 

فقر ، پوست موزی است که از پنجره یک اتومبیل به خیابان انداخته میشود …

 

فقر ، همه جا سر میکشد …

 

فقر ، شب را “بی غذا”  سر کردن نیست …

 

فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است …

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

در افسانه ای هندی آمده است که مردی هر روز دو کوزه بزرگ آب به

دوانتهای چوبی می بست…چوب را روی شانه اش می گذاشت و برای

خانه اش آب می برد.


یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های کوچکی داشت. هربار که مرد

مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب کوزه می ریخت.

مرد دو سال تمام همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که

وظیفه ای را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می

دهد. اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف

وظیفه اش را انجام دهد. هر چند می دانست آن ترک ها حاصل سال ها

کار است.


کوزه پیر آنقدر شرمنده بود که یک روز وقتی مرد آماده می شد تا از چاه

آب بکشد تصمیم گرفت با او حرف بزند : ” از تو معذرت می خواهم. تمام

مدتی که از من استفاده کرده ای فقط از نصف حجم من سود برده

ای…فقط نصف تشنگی کسانی را که در خانه ات منتظرند فرو نشانده

ای. ”
مرد خندید و گفت: ” وقتی برمی گردیم با دقت به مسیر نگاه کن. ”


موقع برگشت کوزه متوجه شد که در یک سمت جاده…سمت خودش…

گل ها و گیاهان زیبایی روییده اند.


مرد گفت: ” می بینی که طبیعت در سمت تو چقدر زیباتر است؟ من

همیشه می دانستم که تو ترک داری و تصمیم گرفتم از این موضوع

استفاده کنم. این طرف جاده بذر سبزیجات و گل پخش کردم و تو هم

همیشه و هر روز به آنها آب می دادی. به خانه ام گل برده ام و به بچه

هایم کلم و کاهو داده ام. اگر تو ترک نداشتی چطور می توانستی این

کار را بکنی؟ “

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

 

بعضی از آدما یه کارایی میکنن که تو نه ازشون ناراحت میشی نه عصبانی میشی نه متنفر!

فقط به یه نقطه خیره میشی با خودت میگی:"واقعا نمیفهمه؟”

‏⁧

[سروش کلهر]

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آن روز ها گنجشک را رنگ می کردند و جای قناری می فروختن
 
این روز ها هوس را رنگ می کنند و جای عشق می فروشند
 
آن روزها مال باخته می شدی
 
و این روز ها دلباخته . . .
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

زن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود!

قدر کسایی که به زندگیتون معنا میدنو بدونید تا دیر نشده...

ویرایش شده توسط sAmaR!
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

میدانید ... !؟
حالا که فکر مے کنم
می فهمم ...
بعضے ها ...
همان بـــــعـــــــــضے هــ ـــ ـــا بمانند

خیلـــــــــــــی بهتر است ...

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • SARDAR موضوع را مهم کرد

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.


×
×
  • اضافه کردن...