رفتن به مطلب

** غمکده **


SARDAR

ارسال های توصیه شده

چشم هایی که به تصویر تو عادت دارند
مدتی هست نیــــــازی به ملامت دارند
در و دیـــــــــوار مرا یــــــاد تو می اندازد
خاطـــــــراتم همگی از تو شکایت دارند
جای جای دل من زخمی این تقدیــــرند
جای جای دل من درد و جراحــــت دارند
مثل رخــــــــداد بزرگی که به تاریخ افتد
بین ما حـــــــــــــادثه ها نیز روایت دارند
نیمه شب گاه که من خواب تو را می بینم
به هم این ثانیه ها حس رقــــابت دارند
میهمان دل من هستی و حســرت دارم
دست هایم چقَـــدَر با تو مسافت دارند
.
 
g0520.gif

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

3 تمام 
 
آمدم عرض ادب بر قدم یار کنم
دل و جان را به فدای گل بی خار کنم
آمدم تا که شوم بر در تو حلقه به گوش
دل دهم بر تو و خود را به تو دلدار کنم
من که عمریست ز چشمت شده ام م**س.ت و خراب
چه شود تا ز وصالت دل و هوشیار کنم؟
کرده بودند رقیبان همه روزم شب تار
همه روز رقیبان چو شب تار کنم
گر تو خواهی که بیایی ز دلم یاد کنی
گل بپاشم به رهت، شهر خبردار کنم
یا که خواهی تو بیایی به رقیبم برسی
سر راه تو بگیرم ز تو دیدار کنم
ای خلیل از غم عشق چه کسی می نالی؟
گو که دل را بدهم شهره بازار کنم
“خلیل قربانی”
 
g0520.gif

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 1 ماه بعد...

.
ای کرده تو مهمانم در پیش درآ جانم
زان روی که حیرانم من خانه نمی‌دانم
ای گشته ز تو واله هم شهر و هم اهل ده
کو خانه نشانم ده من خانه نمی‌دانم
زان کس که شدی جانش زان کس مطلب دانش
پیش آ و مرنجانش من خانه نمی‌دانم
وان کز تو بود شورش می دار تو معذورش
وز خانه مکن دورش من خانه نمی‌دانم
من عاشق و مشتاقم من شهره آفاقم
رحم آر و مکن طاقم من خانه نمی‌دانم
“مولانا”

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

کاش من هم همچو یاران، عشقِ یاری داشتم
خاطری می‌خواستم یا خواستاری داشتم
تا کشد زیبارخی بر چهره‌ام دستی ز مهر
کاش چون آیینه، بر صورت غباری داشتم
ای که گفتی انتظار از مرگ جانفرساتر است!
کاش جان می‌دادم اما انتظاری داشتم
شاخه‌ی عمرم نشد پر گل که چیند دوستی
لاجرم از بهر دشمن کاش خاری داشتم
نغمه‌ی سر داده در کوهم، به خود برگشته‌ام
که به سوی غیرِ خود راه فراری داشتم
محنت و رنج خزان اینگونه جانفرسا نبود
گر نشاطی در دل از عیش بهاری داشتم
تکیه کردم بر محبت، همچو نیلوفر بر آب
اعتبار از پایه‌ی بی‌اعتباری داشتم
پای‌بند کس نبودم، پای‌بندم کس نبود
چون نسیم از گلشن گیتی گذاری داشتم
آه «سیمین» حاصلم زین سوختن افسرده است
همچو اخگر دولت ناپایداری داشتم
“سیمین بهبهانى”
 
g0520.gif

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

ﮐﺎﺭ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﯿﺴﺖ
ﺁﺧﺮ ﺁﻧﮕﺎﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﯾﺎﺩ ﺗﻮﺍﻡ ﺩﺭ ﺳﻔﺮﻡ
ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺳﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﺁﯾﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﺗﺮﻡ
ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭﯼ ﺭﺍ
ﻋﻬﺪ ﺑﺴﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﺍﺯ ﻋﻬﺪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﻡ
ﻣﺜﻞ ﺍﺑﺮﯼ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﺩﺭ ﺑﻪ ﺩﺭ ﻭ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺷﻬﺮ
ﻭﺍﯼ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﺗﻮ ﺑﯿﻔﺘﺪ ﮔﺬﺭﻡ
 
g0520.gif
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مثل بیماری که بالاجبار خوابش می برد
مرد اگر عاشق شود دشوار خوابش می برد
می شمارد لحظه ها را؛ گاه اما جای او
ساعت دیواری از تکرار خوابش می برد
در میان بسترش تا صبح می پیچد به خویش
عاقبت از خستگی ناچار خوابش می برد
جنگ اگر فرسایشی گردد نگهبانان که هیچ
در دژ فرماندهی سردار خوابش می برد
رخوت سکنی گرفتن عالمی دارد که گاه
ارتشی در ضمن استقرار خوابش می برد
دردناک است اینکه می‌گویم ولی هنگام جنگ
شهر بیدار است و فرماندار خوابش می برد
بی گمان در خواب مستی رازهایی خفته است
م**س.ت هم در قصر و هم در غار خوابش می برد
تو شبیه کودکی هستی که در هنگام خواب
پیش چشم مردم بیدار خوابش می برد
من کی ام !؟ خودکار دست شاعر دیوانه ای
تازه وقتی صبح شد خودکار خوابش می برد
یا کسی که جان به در برده ست از خشم زمین
در اتاقی بسته از آوار خوابش می برد
در کنارت تازه فهمیدم چرا در نیمه شب
رهروی در جاده ی هموار خوابش می برد
سر به دامان تو مثل دائم الخمری که شب
سر به روی پیشخوان بار خوابش می برد
یا شبیه مرد افیونی به خواب نشئگی
لای انگشتان او سیگار خوابش می برد
من به ساحل بودنم خرسندم آری دیده ام
اینکه موج از شدت انکار خوابش می‌برد
وقتی از من دوری اما پلک هایم مثل موج
می پرد از خواب تا هر بار خوابش می برد
من در آغوش تو ؛ گویی در کنار مادرش
کودکی با گونه ی تبدار خوابش می‌برد
“دوستت دارم” که آمد بر زبان خوابم گرفت
متهم اغلب پس از اقرار خوابش می‌برد
صبح از بالین اگر سر بر ندارد بهتر است
عاشقی که در شب دیدار خوابش می برد
 
g0520.gif
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

زنده ماندم بعد تو ! از سختي جان شاكي ام!
من از اين جاني كه در بُردم به قرآن شاكي ام !
از خدا هم بابت تغيير رأي اولش
درخصوص سنتش در عيد قربان شاكي ام !
مثل يك بيماري مزمن ؛ نفسگير است عشق !
رو به بهبودم ولي از طول درمان شاكي ام !
من نه تنها از اداهاي پرستاران بخش
بلكه در تشخيص دردم از پزشكان شاكي ام !
در نقاهت از عيادت هاي طولاني خلق
در كنارش از فضولي هاي مهمان شاكي ام !
بس كه خو كردم به اين ديوارها باور كن از
اينكه گاهي باز گردد درب زندان شاكي ام !
.

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آخرش نشناختم آن روح بي تاب تو را
خواستم سر دربيارم از تو و دنياي تو
آخرش اما ندانستم رگ خواب تو را
از بناگوشت؟ لبت؟ از چانه ات ؟ يا غبغبت؟
از كجا بايد بگيرم بو*س*ه ي باب تو را ؟
بي هوا در چشمهاي هر زني زل مي زنم!
بلكه در جايي بيابم چشم كمياب تو را !
تا به كي بايد به هر جمعي كه وارد مي شوم
بشنوم از اين و آن هر روز القاب تو را ؟!
باز مي آيم سر راه تو با يك شاخه گل
گرچه ميدانم به هم ميريزم اعصاب تو را !
 
g0520.gif

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حتما کسی را تازگی ها در نظر داری
لابد به غیر از من کسی را زیر سر داری
دیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری
با اینکه از حال پریشانم خبر داری
بی طاقتی این روزها جایی دلت گیر است
بو برده ام از شهر من قصد سفر داری
بو برده ام از عطر مشکوک تنت شبها
جایی دگر عشقی دگر یاری دگر داری
سردی زمستانی در این گرمای تابستان
لبهای بی رنگ و نگاهی بی ثمر داری
آهسته گفتی: دوستت دارم و از لحنت
معلوم شد از من کسی را دوست تر داری
 
g0520.gif
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

حالم بد است مثل زمانی که نیستی
دردا که تو همیشه همانی که نیستی
وقتی که مانده ای نگرانی که مانده ای
وقتی که نیستی نگرانی که نیستی
عاشق که می شوی نگران خودت نباش
عشق آنچه هستی است نه آنی که نیستی
با عشق هر کجا بروی حی و حاضری
در بند این خیال نمانی که نیستی
تا چند من غزل بنویسم که هستی و
تو با دلی گرفته بخوانی که نیستی
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم
بی من تو در کجای جهانی که نیستی
‫”‏غلامرضا طریقی‬”
 
g0520.gif
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

شاهد مرگ غم انگیز بهارم، چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد ز شبم
زلف افشان تو گردیده حصارم، چه کنم؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته این ایل و تبارم، چه کنم؟
من کزین فاصله، غارت شده چشم توام
چون به دیدار تو افتد سر و کارم، چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
“سیدحسن حسینی‬”
 
g0520.gif

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

.
کسی که منتظـــرش مانــده ام تبــــــر دارد
و ســــاقه ی من از ایـن ماجــرا خبــــــر دارد
همان که میوه ی من خورد و سـایه ام دزدید
به چــوب و شـاخه ی خشکیده ام نظـــر دارد
به فکــر راه فــرارم بــه بندِ ریشــه اسیــــــر
خــوشا به حــال قنــاری که بال و پـــر دارد
میــان ســینه دلم مثــلِ بیــد می لـــــــرزد
از آن خیـــال پلیـــدی کــه او بــه ســــر دارد
هنوز هم دو جوانه به شاخــه ام باقیسـت
خدا کنـــد کـه از ایــن کار دســـت بردارد…
 
2 تمام
.
 
g0520.gif

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

  • 4 ماه بعد...
آسمان زیر بال اوج تو بود
چون شد ای دل که خاکسار شدی؟
سر به خورشید داشتی و دریغ
زیر پای ستم غبار شدی
ترسم ای دلنشین دیرینه
سرگذشت تو هم ز یاد رود
آرزومند را غم جان نیست
آه اگر آرزو به باد رود
“هوشنگ ابتهاج”
 
proxy.php?image=http%3A%2F%2Fyoursmiles.org%2Fgsmile%2Fbirds%2Fg0520.gif&hash=d954613f04e18dbf3d70cf11950af87b
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

اگر ز کوی تو بویی به من رساند باد
به مژده جانِ جهان را به باد خواهم داد
اگر چه گرد برانگیختی ز هستی من
غباری از من خاکی به دامنت مرساد
تو تا به روی من ای نور دیده در بستی
دگر جهان در شادی به روی من نگشاد
خیال روی توام دیده می کند پُرخون
هوای زلف توام عمر میدهد بر باد
نه در برابر چشمی نه غایب از نظری
نه یاد میکنی از من، نه میروی از یاد
به جای طعنه اگر تیغ میزند دشمن
زِ دوست دست نداریم، هرچه بادا باد
زِ دست عشق تو جان را نمی برد حافظ
که جان زِ محنت شیرین نمی برد فرهاد
.
 
 
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

من روز خویش را
با آفتاب روی تو
کز مشرق خیال دمیده است
آغاز می کنم
من با تو می نویسم و می خوانم
من با تو راه می روم و حرف می زنم
وز شوق این محال
که دستم به دست توست
من جای راه رفتن
پرواز می کنم
آن لحظه ها که مات
در انزوای خویش
یا در میان جمع
خاموش می نشینم
موسیقی نگاه تو را گوش می کنم
گاهی میان مردم
در ازدحام شهر
غیر از تو هرچه هست
فراموش می کنم…
“فریدون مشیری”
 
proxy.php?image=http%3A%2F%2Fyoursmiles.org%2Fgsmile%2Fbirds%2Fg0520.gif&hash=d954613f04e18dbf3d70cf11950af87b

 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانیت
سلام و حال پرسی و شروع خوش زبانیت
فقط نه کوچه باغ ما، فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانیت
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا
چه وعده ها که میدهی به رغم ناتوانیت
جواب کن به جز مرا، صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانیت
بیا فقط خبر بده مرا قبول کرده ای
سپس سر مرا ببر به جای مژدگانیت

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

پابند کفشهای سياه سفر نشو
يا دست کـم بخاطر من ديرتر برو
دارم نگاه مـی کنم و حرص مـی خــــورم
امشب قشنگ تر شده ای، بيشتر نشو
کاری نکن که بشکنی اما شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخـه های مو
موضــــوع را عـوض بکنيم از خودت بگو
به به مبارک است: دل خوش، لباس نو
دارند سور و سات عروسی می آورند
از کوچــه های سرد به آغوش گرم تو
هی پا به پا نکن که بگويم سفر به خير
مجبــــور نيستـــی که بمانی ولــی نرو
“مهدی فرجی”

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آتش روی تو زین گونه که در خلق گرفت
عجب از سوختگی نیست که خامی عجب‌ست
آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار
هر گیاهی که به نوروز نجنبد حُطَب‌ است
جنبش سرو تو پنداری کز باد صباست؟
نه، که از ناله مرغان چمن در طرب‌ست
هرکسی را به تو این میل نباشد که مرا
کآفتابی تو و کوتاه نظر مرغ شب‌ست
خواهم اندر طلبت عمر به پایان آورد
گرچه راهم نه به اندازه پای طلب‌ست
هر قضایی سببی دارد و من در غم دوست
اجلم می‌کشد و درد فراقش سبب‌ست
سخن خویش به بیگانه نمی‌یارم گفت
گله از دوست به دشمن نه طریق ادب‌ست
“سعدی”

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

میترسم از روزی که دیگربار بی تابی کنم
چشمِ سیاه غصه را با یاد تو آبی کنم
سنگِ دلم را بشکنم، در پای تو قالی کنم
این حالِ بی احوال را با یاد تو عالی کنم
می ترسم از روزی که دیگربار خودخواهی کنم
از عشق بی مقدار خود، سهمِ تو را راهی کنم
شعری بگویم از قضا، تمجیدِ تکراری کنم
خرده غرورِ خسته را، بیهوده آزاری کنم
“شراره رضوی”

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

مثل گیسویی که باد آن را پریشان می‌کند
هر دلی را روزگاری عشق ویران می‌کند
ناگهان می‌آید و در سینه می‌لرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان می‌کند
با من از این هم دلت بی‌اعتنا تر خواست، باش
موج را برخورد صخره کِی پشیمان می‌کند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرت‌کِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان می‌کند
اشک می‌فهمد غم افتاده‌ای مثل مرا
چشم تو از این خ**یا*نت‌ها فراوان می‌کند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
درد بی‌درمان‌شان را مرگ درمان می‌کند
 
proxy.php?image=http%3A%2F%2Fyoursmiles.org%2Fgsmile%2Fbirds%2Fg0520.gif&hash=d954613f04e18dbf3d70cf11950af87b
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

چشم هایی که به تصویر تو عادت دارند
مدتی هست نیــــــازی به ملامت دارند
در و دیـــــــــوار مرا یــــــاد تو می اندازد
خاطـــــــراتم همگی از تو شکایت دارند
جای جای دل من زخمی این تقدیــــرند
جای جای دل من درد و جراحــــت دارند
مثل رخــــــــداد بزرگی که به تاریخ افتد
بین ما حـــــــــــــادثه ها نیز روایت دارند
نیمه شب گاه که من خواب تو را می بینم
به هم این ثانیه ها حس رقــــابت دارند
میهمان دل من هستی و حســرت دارم
دست هایم چقَـــدَر با تو مسافت دارند
.
 
proxy.php?image=http%3A%2F%2Fyoursmiles.org%2Fgsmile%2Fbirds%2Fg0520.gif&hash=d954613f04e18dbf3d70cf11950af87b
لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

آمدم عرض ادب بر قدم یار کنم
دل و جان را به فدای گل بی خار کنم
آمدم تا که شوم بر در تو حلقه به گوش
دل دهم بر تو و خود را به تو دلدار کنم
من که عمریست ز چشمت شده ام م**س.ت و خراب
چه شود تا ز وصالت دل و هوشیار کنم؟
کرده بودند رقیبان همه روزم شب تار
همه روز رقیبان چو شب تار کنم
گر تو خواهی که بیایی ز دلم یاد کنی
گل بپاشم به رهت، شهر خبردار کنم
یا که خواهی تو بیایی به رقیبم برسی
سر راه تو بگیرم ز تو دیدار کنم
ای خلیل از غم عشق چه کسی می نالی؟
گو که دل را بدهم شهره بازار کنم
“خلیل قربانی”

 

3 تمام 

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

گل انداما به سویم دسته ای گل
فرستادی مرا پروانه کردی
مرا کاشانه چون غمخانه ای بود
تو این غمخانه را گلخانه کردی
ز دست قاصدت گل را گرفتم
به هر گل برگ آن صد بو*س*ه دادم
پس از آن با دلی آکنده از شوق
به آرامی به گلدانی نهادم
حکایت ها که با تو گفته بودم
به جای تو به گلها باز گفتم
حکایت ها که با تو گفته بودم
به جای تو به گلها باز گفتم

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

.
بر ما چه رفته است که دل مرده ایم ما؟
دل را به میهمانی غم برده ایم ما
گل های زرد دسته به دسته شکفته اند
بر ما چه رفته است که پژمرده ایم ما؟
سبزیم اگرچه مثل سپیدارهای پیر
سهم کلاغ های سیه چرده ایم ما
شاید به قول شاعر لبخندهای تلخ
“یک مشت خاطرات ترک خورده ایم ما”
باور کنید هیچ دلی را در این جهان
نشکسته ایم ما و نیازرده ایم ما
گفتی پناه می بری از بی کسی به چاه
ای بغض ناصبور مگر مرده ایم ما؟
“سعید بیابانکی”

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟

چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری
چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری

به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم
چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟

چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو
که گر گردم هلاک از غم من مسکین، روا داری

بکن رحمی که مسکینم، ببخشایم که غمگینم
بمیرم گر چنین، دانم مرا از خود جدا داری

مرا گویی: مشو غمگین، که خوش دارم تو را روزی
چو می‌گردم هلاک از غم تو آنگه خوش مرا داری!

عراقی کیست تا لافد ز عشق تو؟ که در هر کو
میان خاک و خون غلتان چو او صد مبتلا داری

عراقی

لینک به دیدگاه
به اشتراک گذاری در سایت های دیگر

به گفتگو بپیوندید

هم اکنون می توانید مطلب خود را ارسال نمایید و بعداً ثبت نام کنید. اگر حساب کاربری دارید، برای ارسال با حساب کاربری خود اکنون وارد شوید .

مهمان
ارسال پاسخ به این موضوع ...

×   شما در حال چسباندن محتوایی با قالب بندی هستید.   حذف قالب بندی

  تنها استفاده از 75 اموجی مجاز می باشد.

×   لینک شما به صورت اتوماتیک جای گذاری شد.   نمایش به صورت لینک

×   محتوای قبلی شما بازگردانی شد.   پاک کردن محتوای ویرایشگر

×   شما مستقیما نمی توانید تصویر خود را قرار دهید. یا آن را اینجا بارگذاری کنید یا از یک URL قرار دهید.

×
×
  • اضافه کردن...