رفتن به مطلب

mahi.goli

کاربر ویژه
  • تعداد ارسال ها

    271
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    9

mahi.goli آخرین بار در روز آبان 24 2020 برنده شده

mahi.goli یکی از رکورد داران بیشترین تعداد پسند مطالب است !

9 دنبال کننده

درباره mahi.goli

آخرین بازدید کنندگان نمایه

1004 بازدید کننده نمایه

دستاورد های mahi.goli

Newbie

Newbie (1/14)

693

اعتبار در سایت

  1. mahi.goli

    ❌ توجه ❌

    سلام خدمت همه دوستان عزيز و گرامي وقت همگي به شادي و خوشي باشه الهي. چند تا از دوستان گفتن كه انگار كسي با آي دي عضويت من به چت مياد . اينكه چطور پسورد منو داره و چطور تونسته بياد رو من نميدونم . لطفا توجه داشته باشيد كه اگر كسي با دو تا اي دي عضويت من ،، aLviNn و يا maHi.goLi به چت اومد ،، من نيستم . موچكر از همگي دوستان .
  2. mahi.goli

    خاکستری...

    یه وقتایی هرچی بگی فقط بدترش میکنی، حتی چیزی هم نگی باز بدترش میکنی، یه چیزایی بهتره بحثشون هیچ وقت باز نشن، که اگر شدن دیگه هیچ وقت بسته نمیشن، زخم ناسوری که دیگه هیچ وقت خوب نمیشه و به هر درد دیگه‌ای، دردش باز بلند میشه و میپیچه توی بدن آدم و دور قلبشو میگیره و فشار میده و میگه لبخند بزن، و تو سخت خودت رو میگیری و بلندترین لبخند تصنعی عالم رو میزنی و میگی، باشه، اشکالی نداره، و درد انگشتای بلندش رو بیشتر روی زخمت فشار میده و از درد عمیقتر لبخند میزنی
  3. شاخه خشک هم در ابتدای سفر دانه سرخوشی بود که فکر میکرد شادمانی و شادکامی ابدی است. با حرارت و شوقی انکارنشدنی تن سرد خاک را می شکافت به سمت نور. می خندید به خستگی و افسردگی. می دوید به شوق تکامل. می جنگید، در تمام دقایق. شاخه خشک هم در روزهای باشکوهش برگ سبزی بود بر ساقه جوان درختی نورس در کنار خیابانی زیبا و خلوت. بی آزار دود و حشره. می بالید و قد می کشید ودر همه حال لبخندی مقدس به لب داشت، لبخند مومنانه امیدوارها. می رزمید، با اطمینان محض به برنده بودن. و بعد، کم کم شاخه با حقیقت پاییز آشنا شد. برگها ترکش کردند، همه قمارها را باخت، پرنده ها به او بی اعتتنا شدند و ... از یاد رفت. از یاد رفت و تنها ماند، تنهای تنها تنها. مثل همه فراموش شده ها، خزید به اعماق خودش. شب ها وروزها نشست با خودش به مرور کردن قبل ترها. لبخندزدن را از یاد برد، جنگیدن را، سبز شدن را. نشست در انتظار شومی برای هیزم شدن، و دل بست به رویای التیام همه دردهاش در آغوش داغ آتشی که کارگری را شاید گرم کند، دمِ صبحِ.سرد پاییز. به شاخه های خشک احترام بگذارید. به شاخه های خشک درخت زندگی. به آدمهای عبوس ساکت غمگین. به بازنده ها. به رانده شدگان و خواسته نشدگان و از دست دادگان. به بی آرزوها. برای آزار آنها ملامت مدام جاری در ذهن خودشان کافی است، شما مدارا کنید. هروقت هم دیدید ساکتند، ترکشان کنید. یا دارند به روزهای خوش قدیم فکر می کنند، یا به روزهای سخت تر آینده. و در هر دو حال، روح فلجشان ناتوان است از حس کردن نوازش شما. با لبخند از کنارشان رد شوید، و مزاحم روند انقراضشان نشوید... #حمیدسلیمی
  4. mahi.goli

    چشم به راه زوال ...

    من آیه های اخر کتاب پیامبری بودم که مبعوث نشد. بخشی فراموش شده از تاریخ. قرار نبود که باشم، برای همین بود که دیدم همه من را از یاد برده اند. قرن ها پیش خاکی بود که گندمزار شدم. باد گندمها را می رقصاند و من نگاه می کردم ومست می شدم. بعد یک شب صاعقه زد و همه برگ و بارم را سوزاند. خاکستر شدم و پر کشیدم به فرادست دریاهای دور، آنجا به قبیله مذابهای سرخ پیوستم و از نو سوختم و باز جاری شدم بر دامن کوهی که نبود. نبود و نبودم و خلقت شوخی بی نمکی بود میان دو ذره ملعون. بعد، دستی مرا نوازش کرد در ساعتی تاریک از شبی سرد. دستی مرا نوازش کرد و من از نیستی پر کشیدم به شدن، به هستن، به من. آرام گرفتم در ثانیه‌هایی خالی میان دو بوسه، در نفسی عمیق بعد از دیداری بی‌گاه، در نوازشی نرم در آغوش مادری سرخوش. نگاه کردم به آرامش آدمها وفکر کردم هستم و آرامم. فکر کردم هستم و دلم خواست که صورت داشته باشم و تن، تا به قامت دلخواه یاری درآیم و دل ببرم و ببوسم و نوازش کنم و دیده شوم و باشم. و هیچ خبر نداشتم وسوسه بودن چه دردها به جانم خواهد انداخت. درخت شدم در زمین خشک که چارفصلش زمستان سخت منجمد بود، بی صدای تبری حتا که پیام مرگ بیاورد و رهایم کند. پرنده شدم در قفس تنگ مردی کور. ماهی شدم به گنداب عفن فاضلاب شهر. مرد شدم به نداری، زن شدم به بی عصمتی. عیسا شدم و دوستانم انکارم کردند و دشمنانم مرا مصلوب کردند و مردم مهربان شهر ایستادند و تماشا کردند. دردها به جانم دویدند و رفتم به سمت انقراض. تمام شدم. خدا شدم، تنهای تنها. باز از تنهایی دلم گرفت، ذره ای خلق کردم که کنارم باشد، و بازی از ابتدا شروع شد. همین بود سرنوشت، دویدن بر مداری تیغدار و کدر، همه عمر...... #حمیدسلیمی
  5. گفت نه اینکه نخوایم برگردیم، فقط کسی منتظر برگشتنمون نبود، برگشتن بی ذوق هم که دیگه به کاری نمیاد، همون دورا بی‌ذوق واسه خودمون داریم زندگیمونو میکنیم، حالمونم خوب نباشه، لااقل بدتر نیس، وسطیم و نامعلوم و دلتنگ
  6. و خوب میدانی که هیچ وقتِ دیگر هم حرفش را نخواهی زد و تنها با حالا که وقتش نیست، خودت را آرام کرده‌ای و اهلی خودت شده‌ای دیگر و میدانی که آدمی که اهلی خودش شده باشد، تا انتهای دنیا هم خودش برای خودش کفایت است
  7. بیشعورها میتوانند دیگران را سرکوب کنند؛ اما کسی نمی تواند آن ها را سرکوب کند مگر یک بیشعور بزرگ‌تر. -خاویر کرمنت
  8. یه وقتایی به یه جایی توی زندگیت میرسی که از خودت میپرسی ؟ چرا هنوز دنبال چیزی میرم که حتی دیگه نمیخوامش؟!
  9. کاش بدونید آدما همیشه منتظر شما نمیمونن، زیادی که نسبت بهشون بی توجه باشین یه روز خسته میشن و میرن پیش کسی که متوجهشون باشه!
  10. یه چیزایی هیچوقت تقصیر تو نیست ولی گردنت میفته! دراماتیک
  11. mahi.goli

    تُنگ بلور ...

    ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم.. از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم!! آیا تو میپذیرى ، عشق خدائیم را ؟.. تا این که بر نتابى ، دیگر جدائیم را؟!! آب روان به ماهى ، گفتا که باشد اما.. لطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردا!! باید که خلوتى با ، افکار خود نمایم.. اینجا بمان که فردا ، با پاسخت بیایم!! ماهی قبول کرد و ، آب روان گذر کرد.. تنها براى یک شب ، از پیش او سفر کرد!! وقتى که آمدش باز ، تا این که گوید آرى.. یک حجله دید و عکسى ، بر آن به یادگارى!! خود را ز پیش ماهى ، دیشب که برده بودش.. آن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش!! نالید و یادش افتاد ، از ماهى آن صدایی.. وقتى که گفت با عشق ، میمیرم از جدایى!! ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی.. ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی!! آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی.. یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی!!...
  12. وقتی با هیچ بهونه ای نشه باهاش ارتباط برقرار کرد عصر ارتباطات یه شوخی مسخره است...
  13. ‏از گل کاشتن تو حیاط خونه ی کسی که بهش آب نمیده دست بردارید.
  14. یه مشت "اون با همه فرق داره" دور هم جمع شدیم که "اونِ" هرکدوممون جزءِ "همه" ی بقیَست...
  15. به جای اینکه روی جمله "ولی من دوسش دارم" تمرکز کنید, رو جمله "دوسم نداره" تمرکز کنید. زودتر رها میشید
×
×
  • اضافه کردن...