رفتن به مطلب

! Rez@

کاربر عضو
  • تعداد ارسال ها

    180
  • تاریخ عضویت

  • آخرین بازدید

  • روز های برد

    8

! Rez@ آخرین بار در روز مهر 26 2020 برنده شده

! Rez@ یکی از رکورد داران بیشترین تعداد پسند مطالب است !

5 دنبال کننده

درباره ! Rez@

آخرین بازدید کنندگان نمایه

431 بازدید کننده نمایه

دستاورد های ! Rez@

Newbie

Newbie (1/14)

336

اعتبار در سایت

  1. ! Rez@

    باید رفت

    ماندن همیشه خوب نیست ... رفتن هم همیشه بد نیست ... گاهی رفتن بهتر است. گاهی باید رفت ... باید رفت تا بعضی چیزها بماند ... اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت ... اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند ... گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد ... مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور ... و آنچه ماندنیست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند ... رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی ... و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی ... برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند .. اگر چه وقت خداحافظی از راه رسیده است، اما خاطره دوستان خوبی چون شما برای همیشه در خاطر من باقی ماند. این خداحافظی، حتما آخرین دیدار ما نبوده و باز همدیگر را در وقتی دیگر و جایی دیگر خواهیم دید. من یقین دارم و مطمئن هستم که دوباره به شما می‌رسم و می‌توانیم باز همان دورهمی‌ها را کنار یکدیگر داشته باشیم. همان خنده و شادی‌ها و همان اشک‌هایی که به وقت غصه و اندوه، با هم ریختیم، همگی دوباره در جایی ما را به هم می‌رسانند. شاید دور باشد، اما ناممکن نیست. پس خداحافظی نمی‌کنم و تنها می‌گویم، دیدار به زودی. این آخرین دیدار نیست و این خداحافظی تنها یک جدایی مقطعی میان ما می‌اندازد
  2. ! Rez@

    خاکستری...

    مرسی نیلوی عزیز بابت پست قشنگت .هر ادمی ارزو داره که یه خواهر واقعی داشته باشه .خیلی خوشحالم که بین این همه ادم یکیو مثل تو ب عنوان خواهرم کنار خودم دارم مرضیه داشتن ب خودیه خودش قشنگه اما کمتر عاشقایی بودن که ب عشقشون برسن.امیدوارم عشقم هرجا هست سالم و سلامت و خوشبخت باشه
  3. *Niloof@r* عزیز بهترین خواهر دنیا روز تولدت هزاران بار مبارکت باشه و همه ارزوهای ریزو درشتت برات خاطره شن . چه سخاوتمند است تابستان که شکوه بلندترین روزش را عاشقانه پیشکش تولد تابستان کرد تابستانت پرنور و سلامت روزهایت پر فروغ شبهایت ستاره باران تولدت مبـارک دختر تیرماهی
  4. ! Rez@

    بهترین خواهر دنیا

    خدایــــا… امشب میخوام بابــت داشنــش ازت یــه دل سیــر تشکــر کنم. بابــت بــودنــش… دل گــرمی دادنـــش… دوست داشتنـــش…! خدایــا… مرسـی کـه هستــی… مرســی کــه بهــم بهتــرین نعمــتتو دادی… مرسـی کـه آبجیـــم هست…! حــس خیـــلی خوبیـــه… یــه خواهـــر داشته باشــی کــه وقتــی دلــت از همــه دنیــا می گیــره باشــه و کــاری کنه یــادت بره ناراحتیــاتو! حـــس خیـــلی خوبیــه… ببیــنی یکی رو داری کــه میتــونی همــه رازاتو بدون نگرانــی بهــش بگی! خدایــــــــــا… هـــوای خواهـــرمو داشتــه بـــاش! مــن یــه تنــه ازپــس جبـــران خوبیـــاش برنمـیــام
  5. ! Rez@

    خاکستری...

    تا عاقلان بخواهند راهی برای خندیدن بیابند.. دیوانه ها هزار بار خندیده اند..!!!! روزگارتان ...دیوانه وار باد
  6. ! Rez@

    *نازنین*

    + کاش کسایی رو که دوست داشتیم هیچ وقت از دست نمیدادیم - همین که میدونی یه روز از دستشون میدی باعث میشه دوسشون داشته باشی ‌
  7. ! Rez@

    خاکستری...

    وجود هیچکس غمها را از بین نمیبرد اما کمک میکند با وجود غمها،محکم بایستیم مثل چتر که باران را متوقف نمیکند اما کمک میکند آسوده زیر باران بایستیم انسانهابه مهربانی یکدیگر تکیه می کنند
  8. لقمان حکیم گوید: روزی در کنار کشتزاری از گندم ایستاده بودم خوشه هایی از گندم که از روی تکبر سر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم، •• شگفت زده شدم •• خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند
  9. درختی می افتد همه متوجه صدای افتادنش می شوند، اما یک جنگل رشد میکند کسی متوجه نمی شود مردم اینگونه اند، به رشدت توجه نکرده بلکه به افتادنت توجه میکنند! پس مواظب جای پایت باش ...
  10. "هرگاه حرف و سخنی را در مورد کسی شنیدید تا با چشمان خودتان ندیده‌اید قضاوت نکنید!" روزى مردی نزد عارف اعظم آمد و گفت: من چند ماهى است در محله‌اى خانه گرفته‌ام روبروى خانه‌ى من يک دختر و مادرش زندگى مى‌کنند هرروز و گاه نيز شب مردان متفاوتى آنجا رفت‌وآمد دارند. مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست.... عارف گفت: شايد اقوام باشند. گفت: نه من هر روز از پنجره نگاه مي‌کنم گاه بيش از ده نفر متفاوت مي‌آيند بعد از ساعتى مي‌روند. عارف گفت: کيسه‌اى بردار براى هر نفر يک سنگ در کيسه انداز، چند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم! مرد با خوشحالى رفت و چنين کرد. بعد از چندماه نزد عارف آمد و گفت: من نمى‌توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است شما براى شمارش بيايید.! عارف فرمود: يک کيسه سنگ را تا کوچه‌ى من نتوانى چگونه ميخواهى با بار سنگين گناه نزد خداوند بروى؟؟؟ ""حال برو به تعداد سنگها حلاليت بطلب و استغفار کن..."" چون آن دو زن همسر و دختر عارفى بزرگ هستند که بعد از مرگ وصيت کرد؛ شاگردان و دوست‌دارانش در کتابخانه‌ى او به مطالعه بپردازند... * اى مرد آنچه ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت، همانند تو که در واقعيت مومنی اما درحقيقت شيطان...!*
  11. دو مرد در بیابانی همراه هم بودند که در میانه راه ناگهان شیری گرسنه را می بینند که به آن ها نزدیک می شود. در همان حال که اولی وحشت زده می شود، دومی با آرامش شروع می کند به پوشیدن کفش های کتانی اش برای دویدن. اولی از او می پرسد: «داری چه کار می کنی؟ مگر نمی دانی شیر از هر آدمی تندتر می دود؟» دومی جواب می دهد: «قصد ندارم از او تندتر بدوم فقط می خواهم از تو تندتر بدوم»
  12. سه پند لقمان_حکیم به پسرش : در زندگی بهترین غذا را بخور ... در بهترین رختخواب جهان بخواب ... در بهترین خانه ها زندگی کن ... پسر گفت : ما فقیریم چطور این کارها را بکنم ؟ لقمان : اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری ، هر غذایی ، طعم بهترین غذای جهان را میدهد . اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی ، هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است ، و اگر با مردم دوستی کنی ، در قلب آنها جای میگیری ، و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست!
  13. شخصى در فاحشه خانه مرد؛ و شخصى ديگر در مسجد! مردم قضاوت هایشان را کردند؛ و به قول خودشان عقلشان به چشمشان بود! ولی اولی برای نصیحت رفته بود؛ و دومی برای دزدیدن کفش! لطفا عقلتان را از «چشمتان» به «سرتان» بازگردانید؛ و یکدیگر را احمقانه قضاوت نکنید!
  14. موشی در خانه صاحب مزرعه تله موش ديد به مرغ و گوسفند و گاو خبر داد. همه گفتند: تله موش مشکل توست به ما ربطی ندارد ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزيد از مرغ برايش سوپ درست کردند گوسفند را برای عيادت کنندگان سر بريدند گاو را برای مراسم ترحيم کشتند و در اين مدت موش از سوراخ ديوار نگاه میکرد و به مشکلی که به ديگران ربط نداشت فکر میکرد! کلیله و دمنه
  15. ! Rez@

    دل نوشته

    روزگار سرد می دانی دل من از چه سوخت؟ هر که را در شهر دیدم هیزم تر می فروخت
×
×
  • اضافه کردن...