رفتن به مطلب

تخته امتیازات

  1. sAmaR!

    sAmaR!

    مدیر ارشد


    • امتیاز

      3721

    • تعداد ارسال ها

      1312


  2. *Niloof@r*

    *Niloof@r*

    کاربر فعال


    • امتیاز

      2534

    • تعداد ارسال ها

      453


  3. ŦŁФШ  ΞTłHШ

    ŦŁФШ ΞTłHШ

    کاربر فعال


    • امتیاز

      2131

    • تعداد ارسال ها

      3624


  4. SARDAR

    SARDAR

    کاربر برتر


    • امتیاز

      1776

    • تعداد ارسال ها

      2175


مطالب محبوب

در حال نمایش مطالب دارای بیشترین امتیاز از زمان 06/13/20 در همه بخش ها

  1. بی کار سفره نیست و بی سفره، عشق. بی عشق، سخن نیست و سخن که نباشد فریاد و دعوا نیست، خنده و شوخی نیست: زبان و دل کهنه میشود و روح در چهره و نگاه در چشم ها می خشکد، دستها در بیکاری فرسوده می شود . جای خالی سلوچ_محمود دولت آبادی
    12 امتیاز
  2. گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد با یکی مهربان باشی، دوستش بداری و برایش چای بریزی. گاهی وقت‌ها، دلت می‌خواهد یکی را صدا کنی، بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟! گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد یکی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی، فکر کنی و کمی برایش بنویسی. گاهی وقت‌ها، آدم چه چیزهایِ ساده‌ای را ندارد! افشین صالحی
    12 امتیاز
  3. تمامی روزها یک روزند، تکه تکه میان شبی بی پایان ... شمس لنگرودی
    11 امتیاز
  4. واقعیت این است که هر کسی آزرده ات خواهد کرد، فقط باید کسانی را پیدا کنی که ارزشِ تحمل رنج را داشته باشند .! باب مارلی
    11 امتیاز
  5. مواظب همدیگه باشیم !! از یه جایی بــه بعد.. . دیگه بزرگ نمیشیم؛ پیر میشیم از یه جایی بــه بعد... دیگه خسته نمیشیم؛ می بُرّیم از یه جایی بــه بعد... دیگه تکراری نیستیم؛ زیادی هستیم...!! پس قدر خودمون، خانواده مون، دوستانمون، زندگیمون و کلا حضور خوشرنگمون رو تو صفحه‌ی دفتر وجود بدونیم... محبت تجارت پایاپای نیست؛ چرتکه نیندازیم که من چه کردم و تو در مقابل چه کردی بی شمار محبت کنیم... حتی اگر به هر دلیلی کفه ترازوی دیگران سبک تر بود ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎
    10 امتیاز
  6. شکوفه ی اندوه شادم که در شرار تو می‌سوزم شادم که در خیال تو می‌گریم شادم که بعد وصل تو باز اینسان در عشق بی‌زوال تو می‌گریم پنداشتی که چون ز تو بگسستم دیگر مرا خیال تو در سر نیست اما چه گویمت که جز این آتش بر جان من شراره‌ی دیگر نیست شب ها چو در کناره‌ی نخلستان کارون ز رنج خود به خروش آید فریادهای حسرت من گویی از موج‌های خسته به گوش آید شب لحظه ای به ساحل او بنشین تا رنج آشکار مرا بینی شب لحظه ای به سایه‌ی خود بنگر تا روح بیقرار مرا بینی من با لبان سرد نسیم صبح سر می‌کنم ترانه برای تو من آن ستاره ام که درخشانم هر شب در آسمان سرای تو غم نیست گر کشیده حصاری سخت بین من و تو پیکر صحراها من آن کبوترم که به تنهایی پر می‌کشم به پهنه‌ی دریاها شادم که همچو شاخه‌ی خشکی باز در شعله های قهر تو می‌سوزم گویی هنوز آن تن تبدارم کز آفتاب شهر تو می‌سوزم در دل چگونه یاد تو می‌میرد یاد تو یاد عشق نخستین است یاد تو آن خزان دل‌انگیزیست کو را هزار جلوه‌ی رنگین است بگذار زاهدان سیه دامن رسوای کوی انجمنم خوانند نام مرا به ننگ بیالایند اینان که آفریده‌ی شیطانند اما من آن شکوفه‌ی اندوهم کز شاخه‌های یاد تو می‌رویم شبها ترا بگوشه‌ی تنهایی در یاد آشنای تو می‌جویم فروغ فرخزاد
    10 امتیاز
  7. پرنده آبی... پرنده‌ای آبی در قلب من هست که می خواهد پر بگیرد اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او می‌گویم اش ,آنجا بمان ,نمی‌گذارم کسی ببیندت پرنده‌ای آبی در قلب من هست که می‌خواهد بیرون شود اما ویسکی‌ام را سَر می‌کشم رویش و دود سیگارم را می بلعم و فاحشه‌ها و مشروب فروشی‌ها و بقال‌ها هرگز نمی‌فهمند که او آنجاست. پرنده‌ای آبی در قلب من هست که می‌خواهد بیرون شود اما درون من خیلی تنگ و تاریک است برای او می‌گویم‌اش,همان پایین بمان می‌خواهی آشفته‌ام کنی؟ می‌خواهی کارها را قاطی پاتی کنی؟ می‌خواهی در حراج کتابهایم توی اروپا غوغا به پا کنی؟ پرنده‌ای آبی در قلب من هست که می‌خواهد بیرون شود اما من بیشتر از این‌ها زیرک‌ام فقط اجازه می‌دهم ,شب‌ها گاهی بیرون برود وقت‌هایی که همه خوابیده اند توی چشم‌هایش نگاه می‌کنم می‌گویم‌اش ,می‌دانم که آنجایی غمگین مباش آن وقت فرو می‌دهم‌اش اما او انجا کمی آواز می‌خواند نمی‌گذارمش تا کاملا بمیرد و ما با هم به خواب می‌رویم انگار که با عهد نهانی‌مان و این آن قدر نازنین هست که مردی را بگریاند اما من نمی‌گریم تو چطور؟ پرنده آبی_چارلز بوکوفسکی
    10 امتیاز
  8. در یک جیب پالتو ام مرگ و در جیب دیگرش زندگی را گذاشتم در یک جیب شادی و در جیب دیگر غم، در یکی به سراغم آمدن و در دیگری از من فرار کردنت را در یک جیب پالتو ام شجاعت و در جیب دیگر ترس را گذاشتم یک طرف دوستانم و یک طرف دشمنانم را چقدر چیزهای دوست داشتنی و نفرت انگیز در این دنیا وجود دارد… در یک جیب پالتو ام عقلم را و در جیب دیگر قلبم را گذاشتم اینگونه بود که توانستم قدم بزنم… احمد ارهان
    10 امتیاز
  9. بی آرزو چه می کنی ای دوست ! بی‌آرزو چه می‌کنی ای دوست؟ به ملال، در خود به ملال با یکی مُرده سخن می‌گویم. شب، خامُش اِستاده هوا وز آخرین هیاهوی پرندگانِ کوچ دیرگاه‌ها می‌گذرد. اشکِ بی‌بهانه‌ام آیا تلخه‌ی این تالاب نیست؟ از این گونه بی‌اشک به چه می‌گریی؟ مگر آن زمستانِ خاموشِ خشک در من است. به هر اندازه که بیگانه‌وار به شانه‌بَرَت سَر نهم سنگ‌باری آشناست سنگ‌باری آشناست غم. احمد شاملو
    10 امتیاز
  10. آنان که بیشتر دوستشان داری بیشتر دچار سوء تفاهم با تو اند بی آنکه بخواهی و بدانی، بیشتر می رنجانیشان بیشتر می رنجانندت بیشتر به یادشان هستی ولی ... کمتر عشق می گیری کمتر عشق می گیرند ! چشم به هم می زنی و می بینی عزیزترین ها با یک برداشت نادرست از هم هر روز از هم دور و دور تر میشوند ... غافل از اینکه بهترین روزهایشان با قهر و دوری و نامهربانی می گذرد... ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ؟ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ﭼﻮﻥ ﻣﻔﯿﺪﯼ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻤﺖ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻣﻔﯿﺪ نباشی... ﻣﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﮔﺮﺍﻥ ﻗﯿﻤﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻠﺴﺎﺕ ﻣﻬﻢ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﯼ ﺁﺑﺮﻧﮓ ﺑﯽ ﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﮐﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺍﻡ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﻣﯿﺰ ﻣﺪﯾﺮﯾﺖ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﺸﺖ ﺁﻥ ﻣﯽ ﻧﺸﯿﻨﻢ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮔﻠﺪﺍﻥ ﮐﻮﭼﮏ ﮐﺎﮐﺘﻮﺳﯽ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ، ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ! ﻣﻦ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﺍﻡ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﻡ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ ﻭ ﺍﺩﺑﯽ ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰﻡ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﻭﺍﺑﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻭ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻭ ﻭﺍﻟﺪﯾﻦ ﻣﯽ ﺁﻣﻮﺯﻧﺪ ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﮕﯽ ﻫﺎ ﺍﻧﻌﮑﺎﺱ ﺧﻮﺩ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ... ﺭﺍﺳﺘﯽ، ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺍﯾﻢ ﯾﺎ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ؟ ناشناس
    10 امتیاز
  11. آدم ها می آیند گاهی در زندگی ات می مانند گاهی در خاطره ات آن ها که در زندگی ات می مانند همسفر می شوند آن ها که در خاطرت می مانند کوله پشتیِ تمامِ تجربه آتی برای سفر گاهی تلخ گاهی شیرین گاهی با یادشان لبخند می زنی گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد اما تو لبخند بزن به تلخ ترین خاطره هایت حتی بگذار همسفر زندگی ات بداند هرچه بود؛ هرچه گذشت تو را محکم تر از همیشه و هر روز برای کنار او قدم برداشتن ساخته است آدمها می آیند و این آمدن باید رخ بدهد تا تو بدانی آمدن را همه بلدند این ماندن است که هنر می خواهد. ناشناس
    10 امتیاز
  12. رفتن که بهانه نمی خواهد، یک چمدان می خواهد از دلخوری هاى تلنبار شده و گاهى حتى دلخوشی هاى انکار شده ... رفتن که بهانه نمی خواهد، وقتى نخواهى بمانى، با چمدان که هیچ بى چمدان هم می روى ! ماندن... ماندن اما بهانه مى خواهد، دستى گرم، نگاهى مهربان، دروغ هاى دوست داشتنى، دوستت دارم هایى که مى شنوى اما باور نمى کنى، یک فنجان چاى، بوى عود، یک آهنگ مشترک، خاطرات تلخ و شیرین ... وقتى بخواهى بمانى، حتى اگر چمدانت پر از دلخورى باشد خالى اش مى کنى و باز هم می مانى ... می مانى و وقتى بخواهى بمانى نم باران را رگبار مى بینى و بهانه اش مى کنى براى نرفتنت ! آرى، آمدن دلیل مى خواهد ماندن بهانه و رفتن هیچکدام... ناشناس
    10 امتیاز
  13. بعضی ها را هرچقدر هـم که بخواهی تمام نمی شوند همش به آغوششان بدهکار می مانی حضورشان گـرم است سکوتشان خالی می کند دل ِآدم را آرامش ِ صدایشان را کم می آوری هر دم... هر لحظه... کم می‌آوری‌شان و اینجا من چقدر کم دارمت...!! ناشناس
    10 امتیاز
  14. هرگز برای کسی که آزارتان داده اشک نریزید فقط لبخند بزنید و بگویید ممنون از اینکه فرصت یافتن انسان بهتری را به من دادی! ناشناس
    10 امتیاز
  15. فکر می کنم آدما باید یک جایی از زندگیشون بگن، خوبه، همین که دارم و هستم خوبه و بیشتر از این نمی تونم، نمی شه. اینجا مرحله ایه که بهش مرگ آرزوها می شه گفت و من با آدم هایی که به اینجا می رسن، خیلی راحتم، چون می فهممشون ... به نظرم اینجاست که آدم تازه می تونه به شخصیت اش عمق بده. دیگه، نه صعودی وجود داره و نه نزولی. هر چی که هست، همون جاییه که وایستادی. اصلاً هم معنی سکون و بیهودگی نمی ده. حتی اگه ندونی با خودت و زندگیت و بخصوص دستات چی کار کنی. این حس، کاری باهات می کنه که صبح از خواب پاشی و بدون اضطراب از بالا رفتن و بدون شرمندگی از سرازیر شدن، به کاشتن یه درخت یا یه بوته فکر کنی، چون می دونی همون جا که وایستادی، اکسیژن می خوای یا مثلاً فردای اون روز به این نتیجه برسی باید دونه های قهوه ات رو با کیفیت بهتر بگیری و خودت اون ها رو آسیاب کنی و یک کیک شکلاتی درست کنی و غروب چند تا از همسایه هات رو دعوت کنی تا بو و عطر قهوه و کیک شکلاتی فضا رو پر کنه و بشینی کنار درختی که دیروز کاشتی، و در مورد صعود نکردن های بیخودی باهاش حرف بزنی... به خاطر یک فنجان قهوه در لندن_مهراوه فیروز
    10 امتیاز
  16. یکی از سرهنگ های ما عقیده دارد به مجرد اینکه کسی کور می شود، باید او را کشت، داشتن جسد به جای آدم کور وضع را بهتر نمی کند. کور بودن با مردن یکی نیست، بله، اما مردن با کور بودن یکی است. همان عصر وزارت دفاع با وزارت بهداری تماس گرفت، می خواهید آخرین خبر را بشنوید؟ سرهنگ مورد اشاره ی ما کور شد. جالب است حالا بدانیم درباره ی عقیده ی مشعشع خودش چه فکر می کند، فکرش را کرد، یک گلوله توی مغزش خالی کرد. اسم این را می گذارم نگرش با ثبات. ارتش برای دادن سرمشق همواره آماده است. کوری_ ژوزه ساراماگو
    10 امتیاز
  17. تو عشق بودی... تو عشق بودی این را از بوی تن ات فهمیدم شاید هم خیلی دیر به تو رسیدم خیلی دیر.. اما مگر قانون این نبود که هر آنچه دیر می آید عاقبت روزی به خانه ی ما خواهد رسید؟ عادت کرده ایم به نداشتن ها و شاید به اندوه آری، تو عشق بودی این را از رفتن ات فهمیدم وگرنه این شهر هرگز این چنین سرسنگین نبود. جمال ثریا
    10 امتیاز
  18. همیشه ترسیده ام... همیشه ترسیده ام از اینکه چشم باز کنم و تو نباشی! در افکارم، مخفی ات می کنم اسمت را هیچ کجا بر زبان نمی آورم تا کسی به دوست داشتنت حسادت نکند می بینی! ترس هایم هم کودکانه است اما دوست داشتنت دل بزرگی می خواهد که من دارم و این کودکانه ترین اعتراف دنیاست. مجتبی رمضانی
    10 امتیاز
  19. صدفی به صدف مجاورش گفت: در درونم درد بزرگی احساس می‌کنم، دردی سنگین که سخت مرا می‌رنجاند. صدف دیگر با راحتی و تکبر گفت: ستایش از آن آسمان ها و دریاهاست. من در درونم هیچ دردی احساس نمی‌کنم. ظاهر و باطنم خوب و سلامت است. در همان لحظه خرچنگ آبی از کنارشان عبور کرد و سخنانشان را شنید. به آن که ظاهر و باطنش خوب و سلامت بود گفت: آری! تو خوب و سلامت هستی اما دردی که همسایه‌ات در درونش احساس می‌کند مرواریدی است که زیبایی آن بی حد و اندازه است. سرگشته_جبران خلبل جبران
    10 امتیاز
  20. از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشده‌ای؟ پاسخم داد: در ترساندن دیگران برای من لذت به یاد ماندنی است، پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمی‌شوم! اندکی اندیشیدم و سپس گفتم: راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم! گفت: تو اشتباه می‌کنی! زیرا کسی نمی‌تواند چنین لذتی را ببرد، مگر آنکه درونش مانند من با کاه پر شده باشد! جبران خلیل جبران
    10 امتیاز
  21. ... فکر می کنم هنر اصلی هنر فاصلـــــه هاست. زیاد نزدیک به هم می سوزیم و زیاد دور یخ می زنیم. باید یادبگیریم جای درست و دقیق را پیدا و همان جا بمانیم...! دیوانه وار_کریستین بوبن
    10 امتیاز
  22. ... سال ها پیش از زبان شیرین مرحوم دکتر رضازاده شفق شنیدم که می گفتند: انتـــــــــقاد ورزش ملی ایرانی هاست. هرکس صبح که از خواب برمی خیزد دریک صف طولانی از مردم قرار می گیرد و با باز کردن دستهای خود به دو طرف همۀ کسانی را که پیش روی هستند مورد انتقاد قرار می دهد. غافل از اینکه عده زیادی پشت سر او ایستاده اند و با دست به او اشاره می کنند. اما متأسفانه باید بدانیم که این ورزش ملی جامعه را سالم تر نمی کند چون لبه تیز عیب جویی هرگز متوجه خود انتقاد کننده نمی شود و افزون بر این متأسفانه مردم انتقاد را جانشین اقدام به حساب می آورند...! جامعه شناسی خودمانی_حسن نراقی
    10 امتیاز
  23. .وقتی که دوست بیشعور است انتظار دارند همیشه یادتان باشد که دوستی با آنها افتخار بزرگی است و برای حفظ آن باید متحمل رنج و زحمت شوید ! .بیشعوری ربطی به سواد ندارد، به رفتار آدم ربط دارد. حتی بعضی از بیشعور ترین افراد ، کسانی‌اند که متخصص محسوب می‌شوند ! .بهترین راه برای سرو کار داشتن با بیشعور تمام عیار آن است که تا حد امکان با آن ها سرو کار نداشت ! .بزرگ‌ترین معضل در کار کردن با بی‌شعورها، این است که محال است پا روی دم آدم‌ نگذارند ! .یکی از خصلت‌های این بیشعورها این است که خود را چنان برگزیده خداوند می‌دانند که حتی هاله نورانی دور سرشان را هم می‌بینند !!! بیشعوری_خاویر کرمنت
    10 امتیاز
  24. خیال مرا گم نکنی.. تنها می شویم! سلام. می‌دانی؛ تنهایی، همیشه آدم را بزرگ نمی‌کند گاه آدم را خام می‌کند وُ گاه خار گاهی آدم را هُل می‌دهد به ناکجا می‌اندازد به ناچار می‌برد آدم را به هرجا می‌برد به هرچه می‌کشد می‌دانی، همیشه تنهایی علامت بزرگی نیست همیشه علامت درخود بودن و با خود خلوت کردن و بی‌تعارف با خود حرفیدن نیست علامتِ علاقه به قبل گذشته، حال، آینده نیست تنهایی اشاره‌یِ خوبی به دوستت دارم وُ پایِ تو مانده‌ام نیست اشاره‌به دور به‌ نزدیک اشاره به هیچ نیست! تنهایی محصولِ خسته‌گی‌ست محصولِ دلواپسی تنهایی ادایِ بیهوده‌یِ سیاه‌ست سبز نیست آبی نیست تنهایی، رنگی نیست نگرانم علاقه نگرانم مبادا خیالِ مرا گم کنی تنها می‌شویم! افشین صالحی
    10 امتیاز
  25. عروسکی که در پنج سالگی خراب شد و کلی غصه اش را خوردیم در ده سالگی دیگر اصلا مهم نیست نمره امتحانی که در دبیرستان کم شدیم و آنقدر به خاطرش اشک ریختیم و روزگارمان را تلخ کرد در دوران دانشگاه هیچ اهمیتی ندارد و کلا فراموش شده است آدمی که در اولین سال دانشگاه آنقدر به خاطرش غصه خوردیم و اشک ریختیم و بعد فهمیدیم ارزشش را نداشته و دنیای مان ویران شد در سی سالگی تبدیل به غباری از یک خاطره دور دور دور شده که حتی ناراحت مان هم نمی کند چکی که برای پاس کردنش در سی سالگی آنقدر استرس و بی خوابی کشیدیم در چهل سالگی یک کاغذ پاره بی ارزش و فراموش شده است پس یقین داشته باش که مشکل امروزت اینقدرها هم که فکر میکنی بزرگ نیست این یکی هم حل می شود. میگذرد و تمام می شود.
    10 امتیاز
  26. اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم . اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم . اشتباه سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شم . اشتباه بعدی من این بود که تو رو صد بار بخشیدم. اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون . هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم ! تهران در بعد از ظهر_مصطفی مستور
    10 امتیاز
  27. حرف که نمی زنم از خودش نمی پرسد این بنده خدا که لال نبود چرا یک دفعه این طور شد؟ راحت تر است فکر کند زن ها بعضی وقت ها کم حرف می شوند. به خودش زحمت نمی دهد ببیند توی دل من چه خبر است. رویای تبت_فریبا وفی
    10 امتیاز
  28. شاعر بهنام عزت نژاد در دل پیرترین بوته خاک من گلی خواهم کاشت و بدو ریشه زجان خواهم داد سبد خاطره فردا را من به او خواهم داد و به او خواهم گفت که در آن جاری شو و به میقات بیا از سرازیری آن کوه بلند از شکاف تن این تشنه کویر پا به پای من تنها تو بیا ومرا پیدا کن و درون قفس شیشه عمر از محبت ازعشق از لطافت از مهر از صداقت از شعر از خدا از ایمان دست من را بر گیر وبنایی نو ساز و به سهراب بگو خانه دوست همین جاست بیا!!! ...
    10 امتیاز
  29. صدری : فکر نمی‌کردم حرف‌ زدن با یه زن این قدر... این قدر سخت باشه، یه چیزی رو دلم مونده می‌خوام بهت بگم. حقیقتش من، من یه بار دیگه هم دلم پیش یکی گیر کرد. هیچ وقت روش رو ندیدم، همیشه صورتش تو چادر پوشیده بود، آخر معرکه میامد می‌گفت: پهلوون، نفس‌ات حقه! من، من عاشق صداش بودم. از وقتی پیداش شد دیگه کار من کار نشد، تمام هوش و حواسم به اون بود تا زد و یه روز زیر بار ماشین دستم لرزید، نتونستم نگهش دارم. همه هرهر زدن زیر خنده. دیگه از فرداش ندیدمش. یعنی دیگه نیامد. حالا می‌فهمم زورم، زورم به همه چی می‌رسه، الا دلم! چندکیلوخرمابرای مراسم تدفین_سامان سالور
    10 امتیاز
  30. گاهی فکر می کنم همه چیزایی که قرار بوده حس کنم ، احساس کردم و از اينجا به بعد چیز جديدی قرار نیست حس کنم، فقط نسخه های كوچكتر از اون احساسی هستن که قبلا تجربه کردم. فیلم_her
    10 امتیاز
  31. از جان عزیزترم : درشهریم که با تو برایم غریب نیست . اما دیشب را باز بی تو ، در غربت گذراندم .سهم من از عشق گوشه سرد و تاریکی از این دنیاست که با یاد تو گرم مانده است. کاری کن که باور کنم انتظار خود عشق است. من از مردم همین شهرم. همهء آدمای این شهرم دوست دارم . چون تقریبا هیچ کدومشونو نمیشناسم . از آدم های بزرگ مجسمه ساختیم و دورش نرده کشیدیم ، اگر کسی حرفهای مجسمه هارو باورکنه، باید بین خودشو مردم نرده بکشه!من این حرف هارو باور کردم، اصلا باور کردنی، هست؟توانا بود هر که دانا بود،واقعا ؟؟ من با همه غریبم ، با مجسمه ی آدمها،با آدمهای مجسمه . آدم ها از دور دوست داشتنی ترند ٬ شایدم خیالاتیمو میترسم با پیدا کردن دوست مجبور بشم . از خیالبافی دست بردارم اما اگر دو نفر به قیمت دوستی مجبور بشن تا اخر عمر بهم دیگه،دروغ بگن بهتره که در تنهایی بشیننو به چیز هایی فکر کنن که دوست دارن . روز ها فکر کردن فایده نداره. صدا و نور و شلوغی مزاحم خیالبافی آدمه . باید صبر کرد تا شب بشه... شبهای روشن_فرزاد موتمن
    10 امتیاز
  32. یک لطیفه قدیمی است که می‌گوید: بنده ‌خدایی می‌رود پیش روانکاو می‌گوید: برادرم دیوانه‌ است، فکر می‌کند مرغ است. روانکاو به او می‌گوید :خوب چرا پیش من نمی‌آوریش. جواب می‌گیرد: چون تخم‌مرغ‌هایش را نیاز داریم. خوب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانه‌اند ولی فکر می‌کنم که ما آنها را ادامه می‌دهیم چون به تخم‌مرغ‌ها احتیاج داریم. فیلم_annie hall
    10 امتیاز
  33. تو این دنیا از یه نفر که معذرت می خوای بقیه وایمیستن تو صف! سگ کشی_بهرام بیضایی
    10 امتیاز
  34. زندگی در اعماق عادت ها هیچ فرقی با مرگ ندارد تو مرده ای، فقط معنای مرگ را نمی دانی! رسول یونان
    10 امتیاز
  35. میتوان همچون عروسک های کوکی بود با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید میتوان در جعبه ای ماهوت با تنی انباشته از کاه سالها در لابلای تور و پولک خفت میتوان با هر فشار هرزه ی دستی بی سبب فریاد کرد و گفت " آه ، من بسیار خوشبختم " فروغ فرخزاد
    10 امتیاز
  36. همه لرزش ِ دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد ، پروازی نه گریزگاهی گردد. آی عشق ، آی عشق چهره ی آبی ات پیدا نیست. و خنکای مرهمی بر شعله ی زخمی نه شور ِ شعله بر سرمای درون. آی عشق ، آی عشق چهره ی سُرخ ات پیدا نیست. غبار ِ تیره ی تسکینی بر حضور ِ وَهن و دنج ِ رهایی بر گریز ِ حضور، سیاهی بر آرامش آبی و سبزه ی برگچه بر ارغوان آی عشق ، آی عشق رنگ ِ آشنایت پیدا نیست. احمد شاملو
    10 امتیاز
  37. عاشق طرز فکر آدم ها نشوید. آدم ها زیبا فکر می کنند، زیبا حرف می زنند. اما زیبا زندگی نمی کنند. رومن پولانسکی
    10 امتیاز
  38. چهل ستون هم می رین ؟ آره. پل خواجو چی ؟ ممکنه بریم . بدون من دلت می آد بری این جاها ؟ نه ،چون وقتی می رم اون جاها ، همه ش یاد تو می افتم . نفرین شدگان_سیامک گلشیری
    10 امتیاز
  39. سلام دوستان میهن چتی من $ با توجه درخواست زیاد کاربران چتروم برای شناخت دایی ناسور ها جا داره ی سری چیزها رو براتون روشن کنم درمورد این جانوران مرموز دایی ناسور ها جانورانی: 1-بی ادب و بسیار فحاش وعقده ای هستند. 2-معمولا سنی بین 12 تا 18 سال دارند. 3- روز ها به مدرسه میروند و بعد از ظهر ها خواب هستند و اوج فعالیتشان شب هاست. 4-دارای مخ نبوده و بسیار بد دهن هستند. 5-چیزی برای از دست دادن ندارند (به گفته بعضی از سلاطین شان). این جانوران به صورت قفلی وار* به کاربران محترم چتروم حمله میکنند و فکر میکنند که با این کار شخصیت کاربر خورد میشود. البته به لطف دوستان ادمین ، زحماتشان هیچ شده و بسیار ضایع میشوند. امیدوارم از مطالبی که گذاشتم براتون استفاده لازم رو برده باشید سوالی بود در کامنت پاسخگو هستم ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- * قفلی وار : روی یک شخص قفلی زده و به شخص گیر میدهند و به صورت رگباری از الفاظ رکیک استفاده میکنند. $ کلیه تصاویر به صورت اورجینال و به همت دوستان ادمین و دوستان سایبری بدست امده تذکر: این مطالب دست رنج خود بنده میباشد و هر گونه کپی و دخل و تصرف پیگرد قانونی دارد
    9 امتیاز
  40. یه ۵ شنبه دلگیر نزدیکای غروب افتاب کنار قبر بابا فقط من ومن و من…ویه دنیا حرف که فقط به بابا میخوام بگم کم کم داشت اذان مغرب رو میگفت میگن بده غروب توی قبرستان باشی اما من نمیتونستم دل بکنم بعد رفتن بابا من موندم و این لحظه ها… سکوت مطلق من و یه عالمه سنگ قبر... من و سنگ قبر بابا و گونه های خیس از اشکهام... کاش بودی کاش…کاش من نبودم … کاش پیش تو بودم….
    9 امتیاز
  41. آنا برتون: آدمهای شکست خورده آدمهای خطرناکی هستن. اونا میدونن که هر اتفاقی بیفته بالاخره آخرش دوباره حالشون خوب میشه. آسیب(damage)_لویی مال
    9 امتیاز
  42. گاهی وقتها کمی خودخواه بودن چیز بدی نیست. اگر دیگران را عادت بدهی که همیشه آب میوه ی مانده ته دستگاه آب میوه گیری سهم تو باشد یا کتلت زیادی برشته شده، یا بدمزه ترین آب نبات مانده در ظرف شکلات یا هر چیزی که دیگران دوستش ندارند؛ به مرور این می شود سلیقه ات، می شود سهمت! هیچ کس هم نمی گوید:"آه چه موجود فداکار و دیگر دوستی". بد نیست گاهی برای خودت بهترین و خنک ترین نوشابه ها را باز کنی. چرا سهم تو نرم ترین بالش نباشد یا بهترین یادگاری از سفر، یا سرگل غذا یا حتی ساعتی از برنامه ی دلخواه تلویزیونی؟ گاهی باید مثل ملکه ها رفتار کرد. باید به دیگران فهماند در وجود هر زنی یا مردی غیر از یک موجود فداکار همیشه قانع، ملکه و پادشاه ای زندگی می کند که گاه باید عصای سلطنتش را بالا بیاورد محکم و شق و رق بر زمین بکوبد تا دیگران یادشان بیاید قرار نیست همیشه سهم تو از پست ترین چیزها باشد. یادت باشد تو ملکه و سلطان زندگی ات هستی. سلطان قلبها، نه فقط مسکن و مرهم دردها! ناشناس
    9 امتیاز
  43. باران چقدر باید بباری تا دریا شوم؟ چند هزار درخت باید در من بروید تا جنگل شوم؟ روح سبز و ساحلی من در من نمیگنجد. شبها ماسه ها را در آغوش میگیرم اما خوابم نمی برد! کاش میدانستم چقدرخوب بودن نیاز است تا پروانه شدن. شالیها را درو کردند و پاییز شد امسال هم نیاموختم چگونه شالیزار شوم. چقدر بخشش نیاز است تا تکه ای ازخدا شوم؟ آنقدر قالبم کوچک شده که از خدا شدن هم ارضا نمیشوم. اینجا جای من نیست... امین آزاد
    9 امتیاز
  44. و تو یک روز می فهمی... و تو یک روز مى فهمى بعد از من هر که پرسید عشق چیست به دورها خیره مى شوى و با اشک خواهى گفت عشق به دوست داشتنم مشغول بود و من ندیدمش آنقدر ندیدمش که صداى سالهاى دلتنگیم شد و آنروز من به دوست داشتنت معروف خواهم شد ! امیر وجود
    9 امتیاز
  45. ... بی خیال سرنوشت شدن یه جورش شجاعته! گفتن اینکه ما سرنوشت ِخودمونو می سازیم یه جور دیوونه گیه! ولی اگه سرنوشت و قبول نداشته باشی زندگی تبدیل می شه به یک عالمه فرصت که از دست دادیشون! اون وقت تو حسرت چیز هایی که نداشتی و می تونستی داشته باشی زمان ِحال و ضایع می کنی...! یک مرد_اوریانا فالاچی
    9 امتیاز
  46. زندگی سخت نیست، زندگی تلخ نیست زندگی همچون نت های موسیقی بالا و پایین دارد گاهی آرام و دلنواز گاهی سخت و خشن گاهی شاد و رقص آور گاهی پر از غم زندگی را باید احساس کرد
    9 امتیاز
  47. هلیای من ! به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش من خوب آگاهم که زندگی یک سر ، صفحه ی بازیست من خوب میدانم اما بدان که همه کس برای بازیهای حقیر آفریده نشده است مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان به همه سوی خود بنگر و بازمیگویم که مگذارزمان ، پشیمانی بیافریند به زندگی بیندیش با میدان گاهی پهناور و نامحدود به زندگی بیندیش که میخواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند به روزهای اندوهباری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد و به روزهائی که هزار نفرین ، حتی لحظه ای را بر نمیگرداند تو امروز بر فرازی ایستاده ای که هزار راه را میتوانی دید و دیدگان تو به تو امان میدهند که راه ها را تا اعماقشان بپائی در آن لحظه ای که تو یک « آری » را با تمام زندگی تعویض میکنی ، در آن لحظه های خطیر که سپر می افکنی و میگذاری دیگران به جای تو بیندیشند ، در آن لحظه هائی که تو ناتوانی خویش را در برابر فریاد های دیگران احساس می کنی ، در آن لحظه ای که تو از فراز ، پا در راهی می گذاری که آنسوی آن اختتام تمام اندیشه ها و رویاهاست ، در تمام لحظه هائی که تو میدانی ، می شناسی و خواهی شناخت ، به یاد داشته باش. بار دیگر شهری که دوست می داشتم_نادر ابراهیمی
    9 امتیاز
  48. نیاز به کسی دارم که راه را نشانم دهد؛ تنبیه ام کند؛ تشویقم کند؛ نه به حق قدرتی که دارد؛ بلکه به اقتدارش؛ من پدرم را می خواهم …
    9 امتیاز
  49. دختران شهر به روستا فکر می کنند دختران روستا در آرزوی شهر می میرند مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد! گروس عبدالملکیان
    9 امتیاز
  50. دوست داشتن یعنی تمام ِ راه را بی آنکه دانسته شنیده و دیده باشی رفته ای و به او رسیده ای که همراه ِ تو نیامده بود یاور مهدی پور
    9 امتیاز
×
×
  • اضافه کردن...